تصمیم
می خواهی به يادبود کشتار زندانيان بنويسم. می خواهی در اين تجمع و آن تجمع امضا گذاشت و به بوی مبارزه دل خوش بود.
می خواهی در تلويزيون هايی که جا به جايش در بزنگاه حوادث با چرخش کذايی از مخالفت با جمهوری اسلامی به بلندگوی آن بدل می شوند بيايی و اينگونه تماس با مردم را برقرار نگاه داری.
می خواهی ببينمت و با دو قطره اشکی پس از چند ثانيه به درد دل عروسی يا فروش خانه يا پز تحصيل بچه های نه غوره شده نه مويز ساعتی از وقت را صرف کنی.می خواهی سپر امواج مهاجرت های کذا باشی و مگذاری آب از آب تکان خورد. می خواهی ببينم و دم بر نياورد که اين خدشه ای بر عقل به اسارت بيکارگی گرفته شده ات وارد نگردادند.
می گويی سکوت خاسته از رضايت تبعيد گشتگان ديگر مقيم شده را ببين و باز از اين جماعت خود به خواب زده انتظاری داشته باش. بمبارانم می کنی با جماعتی هوچی گر تهی پيشه به عنوان نمود نسل جوان مبارز ايران و هلهله و باد به غبغب زدگان لدينی و داربستان مثلا ايرانی الاصل را ببين و به اين حرکات دل خوش نما مگر روزی با طرح و نقشه اين وری ها اين جماعت به آلاف و الوفی برسند.... اما " من" چه می خواهم؟ دست خودم نيست. يا بايست با لعاب دروغ خودم را فريب دهم يا مرگ يک بار شيون هم يک بار.
وظيفه رهاندن يکی از آخرين نوشته های پدر را دارم. در همين روزها به انجام می رسد و آنگاه راضی از اين انجام وظيفه آزادم تا تصميم خودم را به انجام برسانم. روز به روز که در زندگی در تبعيد گذشته هر روز اش با چالشی در گير اما اين پذيرش رکود ناسزايی است به وجود خودم. نه خودم رامقيم خارج نشين و همسر و هنرمند و حقوقدان و اهل قلم و اهل ذوق و اله و بله می بينم.
ابدا. من يکی از همان مردمی هستم که آنچه بر من رفت روزگار تلخ مردم ام است و بس. نه دل خوش دارم که سياستبازان غير ايرانی گوشه چشمی به مردم ايران داشته باشند نه هيچ سازمان کاملی که حق مردم ايران را در اين بزنگاه دست درازی ها پاس دارد. تلخی اينجاست که هر آنچه در ظاهر برايت بوده و تصور داشتی که راهی است به بيراهه رفته. درس حقوق می خوانی و ذوق حقوق بين الملل داری. مديريت سياسی و توسعه جوامع را پی گير می شوی و اگر لحظه ای بر خودت غره نشوی درمی يابی چه خالائی است .. زمانه هنوز سير بسياری دارد تا منظم نمودن حقوق و تکاليف. سازمان مللی که دولت جمهوری اسلامی را به مشروعيت شناخته بالاترين توهين را به مردم ايران نموده و دادگاه حقوق جزای بين الملل هم با اين همه خلا از دسترس من و تو ايرانی قرن ها فاصله دارد. تمامی اين سيستم بدست جماعت خود حکومت است و بس.
دوستان، اهل دلان ما حتی داستانهای خودمان را به خوبی گوش نداديم. عجيب برايم ضحاک ماردوش در لحظه های سرنوشت ساز کمک است. يادتان می آيد دو نفری که رفتند تا مگر نفوذ در دربار ضحاک کنند و از اين طريف از جان دو جوان که کشته می شدند و مغزشان خوراک مارهای ضحاک جان يکی را با قراردادن مغز گوسفندی به نجات شتايند. فريدون تنهای تنهای بود. ايستاده به جنگ به ضحاک رفت و ضحاکی که خزانه و سلاح را در اختيار داشت در مقابل اش محکوم به رفتن. فريدون برای من نه افسانه است نه حکايت. پيام زندگيم است و اينکه در بزنگاه تصميم گيری ها چه راهی را پيش بگيری تا با وجودت همخوانی داشته باشد.
دوستان برايم ياد کشتار جمهوری اسلامی مادامی که اين ماردوشان بر جان و مال و خانه ام حاکم اند دردی را دوا نمی کند. از اين ياد همتی گيريم و خانه ترک کرده مان را نجات دهيم. من از خودم می گويم. در ساحل امن نشسته ام و انتظار تغيير سرنوشتی را برای ايران و ايرانيان دارم. ای دريغ و صد افسوس که اينگونه عمر را با لعاب عقل به زنجير گشته سپری کنم.
من ايرانی ام. نه خونم رنگين تر از جوانی است که با لبخند به روی مردم به چوبه دار اين جانيان طعنه می زند و نه رنگين تر از مسخ گشته جوانه هايی است که در پی چتر امنيتی به هر کشور و خاکی سفر می کنند که ديگر وطن جای من نيست.نه می خواهم مسخ زنجيرهای مصنوعی رفاهی شوم که مزه اش برايم تازگی ندارد نه به خودم فريب دهم که با اين دکان مثلا خودی و فلان دکان خارجی نجات ايران را رقم می زنم. دوستان تصميم را گرفته ام. در سرزمينی که نويسنده اش را آنچنان می کشند؛ در دياری که قتل شوانه ها و دار زدن جوان ها را شاهد است: اين سرزمين در خواب است. هيچ نقطه ای بر اين پهنه جهان برايم ارزشمندتر از ايران بلا زده ام نيست. اقلا با بودن خودم حتی يک دم هم که باشد و در جا هم هر بلايی که خواستند آورند به دوستانم پيام می دهم که " تنها" نيستند. نه دل خوشی به سودجويان آخوند پرست مذاکره چی غير ايرانی دارم نه اميدی به جماعت مسخ گشته از دور نشسته لنگش کن و انجمن راه اندازشان. وظيفه ای دارم و آن چاپ داستان " شيخ صنعان" است رساندن به ناشراش بر من ديگر باقی با ديگران. اين يک کار را انجام می دهم و هر جور که شده به سرزمينم باز می گردم از آنجا آمده ام به همانجا هم بر می گردم تا بگويم با همه وجودم عليه جمهوری اسلامی ايستاده ام و مبارزان خصوصا جوانان ايران تنها نيستند.
سايه سعيدی سيرجانی
نوزده امرداد
<< Home