Sunday

گزارش بخش نخست

هفته پیش با آن همه لقب بخشی رادیو فردا به مامور گروه کار وزارت خارجه بایستی می فهمیدی چه خوابی برایمان دیده اند. ماجرا از این قرار بود که تیتر زدند قایم مقام دبیر کل وزارت خارجه امریکا عرض نموده که صدای خانم عبادی صدای مردم ایران است. جل المخلوق. برایش دو برگه ای نوشتی و فرستادی. بعد هم معلوم شد که خاتمی دارد می آید. به مرکز عدالت و آشتی جهانی زنگ می زنی و جویای زمان و ساعت برنامه می شوی و اینکه میزبان کی است و به چه منظور این برنامه اجرا می شود. خبر پخش می شود و همراهی ایران دوستان آغاز.

روزها می گذرد موج اعتراضات بالا می گیرد. از آمریکایی و ایرانی و یهودی اعتراضات همگام می شود. خاتمی وارد می شود.

این میان البته جماعتی نیز بیکار نمی نشینند. عده ای از شوق حلیم " نشنال پرس کلاب" به هر چه اخلاق و آداب ایرانی است پشت پا می زنند. به جای اینکه با مردم باشند و تکیه گا هشان مردم به راحتی یک نگاه خارجی فورا او را بالای سر می گذارند و نه احترامی را به یاد می آورند و نه راه مبارزه ای را.عده ای هم به عنوان رادیو مشغول اعتراض جمع کنی البته اتباع سالها در امریکا زندگی کرده وقت می گذرانند که به عنوان رابط آنان برایشان وکیل و محکمه پیدا کنند. دریغ از گذشت این همه سال و نیاموختن این اصل تبعه شدن که ساده نبوده و خوب بایستی آموخته باشند که راه و رسم تعقیب قانونی چه ساده و درست بایست که برداشته شود. دریغ که دکانداران همچنان وقت و نیرو را صرف اینگونه تبلیغات کردند.

صبح زود است.پنجم سپتامبر. دوستی زنگ زده که بگو آرام بگیرند. این اعتراضات چیست؟ شکایت به دادگاه یعنی چه؟ می گویم اگر تا دیروز این حرف را می زدی قبول ولی الان دیگر وارد شد. گفت کی؟ گفتم خاتمی. گفت جدی می گویی؟ گفتم ساعتهاست این خبر روی صفحه روشن است. دیگر هر فرد متبوع امریکایی که حق وحقوق اش توسط حکومت او لطمه دیده می تواد درخواست صدور حکم و حضور در دادگاه را نماید. حرفمان تمام نشده بود که صدای بغض آلودم را متوجه شدم. گفتم نکند مرکز حقوق بشر ت می خواهد آرام بنشیند؟ گفت ابدا هستم و مخالفت می کنم . قرار است فردا به سمت واشنگتن حرکت کنم.با این آشنا و این سناتور و فلان وکیل امریکایی در تماس هستم. تا خبر خوشی از فرماندار ماساچوست می شنوم و پیام محکم اش را علیه حضور خاتمی در ایالت اش و تقبیح آمدن او به ایالات متحد را.

با رهبر اقلیت های سنا تماس می گیرم از همین ایالت نوادا هست که آخر با این کارها چه اعتماد و راستی ای را میان ایرانی و امریکایی می خواهید رقم بزنید و باقی قضایا. آماده سفر می شوم و دل ام پر شور است. تحمل ساعات سفر را می آورم و با شوقی که از اخبار بشنوم مدام از دوستانی که با آنها هستم از اخبار این چند روزه شهرشان می پرسم.جمعی به شوق شرکت در نشنال پرس کلاب هر چه پایگاه مردمی هست را در این بزنگاه فراموش می کنند.می شنوی که فردا قبل از آمدن به نشنال کاتیدرال خاتمی در دانشگاه ویرجینیا قرار است صحبت کند. فردی که جز شعار دادن در رادیو صدای ایران هنر دیگری ندارد، البته در کنارش هم دسته درست کردن و افرادی را سرکیسه کردن؛ نیز آمده. دوستان می گویند قرار است در محل تظاهرات اینان سخنرانی هم بکنند! دلسرد از این اخبار، روز موعود فرا می رسد. با تلویزیون رنگارنگ تماس می گیرم و مانند همیشه دلشاد از این همه صفا و درویشی انگار به خانه خودم وارد می شوم. پرویز گرامی و داور عزیز را می بینم و بهترین زمان را با بینندگانی که همه یکصدا به ایران می اندیشند و دوست و همراه هستند. گذشت دقایق را اصلا حس نمی کنم. خبر پشت خبر می رسد از اعتراضاتی که در دانشگاه ویرجینیا به حضور خاتمی می شود. یاد ایرانی نامی می افتی که در همان دانشگاه هست و مدیر بخش اسلام و زنان است. خانم فرزانه میلانی. شخصی که همین شش ماه پیش مانند ولی نصر! گیرنده بورس از بنیاد کارنگی شده تا بر تحرک جسمانی! زنان مسلمان ایران تحقیق نماید.همان شخصی که تحول حقوق زنان ایران را در دوره خاتمی درخشان معرفی نموده است. با این مرکز تماس می گیری که معرفی کننده خاتمی که آقای هانتر آیا شما خودتان خاتمی را می شناخته اید یا فردی ایرانی معرف او به شما بوده...خوشم آمده از دانشجوی سال چهارم؛ آمریکایی است و چه اعتراضی به حضور خاتمی کرد. اما دریغ از شنیدن یک صدای نه و مخالفتی از همان بورسیه گرفته مدیر بخش که البته ایرانی است!

بایست به محل تظاهرات رسید. راه بندان است و در ماشینی که هفده ایرانی همسفرت هستند نشسته ای. یکی ترانه: ایران ای سرای امید را می خواند. دیگری با این امید که دیگر بساط جمهوری اسلامی دور انداخته شود و در ایران گرد هم آییم برایت از روزهایش و سالهای عمر رفته می گوید. دیگری نگران دیر رسیدن است و با آرامش به راننده ای که تنها به شوق رساندن افراد به محل ساعتها سفر کرده و خود را رسانده ؛ می گوید از چه کوچه ای برویم که کمتر شلوغ باشد.بودن در جمع و این حس ایران دوستی را مزه مزه می کنم.همه همراهند و انگار با هم سالها بل نسل ها آشنایند. به محل می رسیم. آرام در جمع قرار می گیرم.