Thursday

سه نوشته و یک سروده:ازشکوه میرزادگی، الاهه بقراط،حسن داعی وهادی خرسندی

برگرفته از:
www.iranbbb.org
و

www.asgharagha.com

چند سوال از اکبر گنجی
نوشته: حسن داعی
اکبر گنجی در مقاله جدید خود و با لحنی آمرانه خطاب به هموطنان خارج از کشور میگوید: "از همین لحظه به طور شفاف و به صراحت تمام اعلام می کنیم: اول- شعار کمپین "جنایت علیه بشریت" به شرح زیر است: جنگ؟ نه. تحریم اقتصادی؟ نه. محاکمه ی سران رژیم به جرم "جنایت علیه بشریت" ؟ آری. دوم- نماد کمپین "جنایت علیه بشریت"، سبز سبز است و ما هیچ پرچمی، جز نماد سبز بالا نخواهیم برد."1
در اینجا چند سوال ساده که به ذهن من و بسیاری دیگر از هموطنان رسیده را فهرست وار بیان میکنم تا درصورتیکه ایشان ضرورتی به پاسخگوئی دید، اقدام فرمایند:
• منظور اکبر گنجی از "کمپین جنایت علیه بشریت" کدام است و رابطه آن با جنبش سبز در خارج و داخل چیست؟ به بیان دیگر، ایشان دقیقا سخنگوی کدام جریان و کدام دسته از ایرانیان است؟ پاسخ به این سوال از این جهت ضروری است که در جریان اعتصاب غذای نیویورک که به ابتکار گنجی و دوستانش برگزار شد، حمید دباشی یکی از سخنگویان این حرکت، در مصاحبه روز 22 جولای با بی بی سی گفت: "ما به نمایندگی از طرف همه ایرانیان خارج از کشور در اینجا هستیم.... مردم ایران از اوباما هیچ توقعی ندارند جز اینکه فقط ناظر باشه."2چه کسی به ایشان یا حمید دباشی اجازه نمایندگی از طرف همه ایرانیان خارج از کشور را داده و مردم ایران به چه طریق درخواست خود برای بیطرفی اوباما را به ایشان اطلاع داده اند؟
اکبر گنجی در مصاحبه ایکه دو روز پیش با یکی از تلویزیون های چپ آمریکا بنام Democracy Now داشت، ضمن اشاره به کمپین جدید خود و اعتصاب غذای نیویورک، با تحریم اقتصادی مخالفت کرد. بلافاصله پس از این مصاحبه، سایت وابسته به تریتا پارسی، با تیتر درشت نوشت: "اکبر گنجی: اپوزیسیون مخالف تحریم است"3
آیا اکبر گنجی سخنگوی اپوزیسیون جمهوری اسلامی است؟ اگر گنجی خود را نماینده جنبش سبز در خارج از کشور میداند، مشکل بازهم بیشتر میشود. همانظور که میدانیم، محسن مخملباف به نمایندگی از طرف میرحسین موسوی در پارلمان اروپا سخنرانی کرد و از غرب خواست تا جمهوری اسلامی را هم تحریم سیاسی و هم تحریم اقتصادی کند. بنابراین، مواضع گنجی با مخملباف از زمین تا آسمان متفاوت است. بنابراین باید پرسید که ایشان سخنگوی چه کسی در خارج از کشور است؟
اگر میزان شرکت کنندگان در اعتصاب غذای نیویورک را معیار سنجش قرار دهیم، با وجود دهها اعلامیه و بیانیه و با اینکه هنرمندان محبوب ایرانی نیز درآن حضور یافته و برخی از ستارگان هالیوود نیز ازآن حمایت کردند، کل شرکت کنندگان در این گردهم آئی از چند صد نفر تجاوز نمی کرد. تعداد خبرنگاران و نمایندگان رسانه هائی که برای پوشش این حرکت در این سه روز به محل اعتصاب آمدند، بیشتر از تعداد کسانی بود که یا اعلامیه اعتصاب غذا را امضاء کرده یا از آن حمایت کرده بودند. آیا این محبوبیت ناچیز در میان ایرانیان خارج از کشور به اکبر گنجی جسارت بیاناتی چنین آمرانه و بازی کردن نقش سخنگوی ایرانیان خارج از کشور را میدهد؟ ناگفته نماند که محبوبیت گنجی در میان روشنفکران بین المللی بسیار بیشتر از مقبولیت ایشان در میان ایرانیان است.
• ایشان در نامه خود به سازمان ملل و در مقالات و سخنرانی های مکرر، بارها و بارها از جنایات این حکومت سخن گفته اند. شهرت اولیه اکبر گنجی نیز بخاطر شهامت ایشان در افشاگری علیه هاشمی رفسنجانی بود. اگر گنجی روزی بعنوان شاهد یا شاکی در مقابل دادگاه بین المللی قرار گرفت تا علیه جنایات حکومت ایران سخن گوید، آیا حاضر است در مورد جنایات دهه اول انقلاب که سیاه ترین دوران جمهوری اسلامی است سخنی بر زبان آورد؟
در اینصورت، آیا بهتر نیست که قبل از رسیدن به دادگاه فرضی که سالها از آن فاصله داریم، اکبر گنجی یکبار برای همیشه در مورد این بخش از جنایات رژیم ایران سخن گوید و در مورد نقش روح الله خمینی، دوستان دوم خردادی خویش و بخصوص نقش خودش در این جنایات مخوف سخن گوید؟ آیا مردم ایران محرم تر از قضات دادگاه بین المللی نیستند؟ آیا می توان نقش رهبری جنبش را بازی کرد و گذشته خود و دوستان خود را از مردم پنهان نمود؟ آیا میتوان بعنوان شاکی در این دادگاه حضور یافت ولی در بخش هائی از این جنایات شریک بود؟ کمترین انتظار از گنجی این است که ایشان ضمن بازگشائی دوران سیاه دهه شصت، به نقش مستقیم خود و دوستانش اعتراف کرده و از قربانیان این دوره وحشت و ترور (نسل های کنونی و آینده مردم ایران و همچنین مردم منطقه خاورمیانه و جهان اسلام و همه ساکنان کره خاکی که از بنیادگرائی و تروریسم این حکومت صدمه دیده اند) طلب بخشش نماید.
• اکبر گنجی با تحریم اقتصادی علیه حکومت ایران مخالف است. این عقیده ایشان است و برخی دیگر از هموطنان نیز با ایشان هم عقیده اند. آیا ایشان فقط با تحریم اقتصادی مخالف است یا با دادن امتیاز از طرف غرب به حکومت آخوندی نیز مخالفت میکند؟ خود ایشان در سخنرانی معروف خود در شورای روابط خارجی آمریکا، از غرب خواست که برای حل مسئله اتمی، جمهوری اسلامی دست از غنی سازی بردارد و در مقابل، غرب نیز تضمین های امنیتی به جمهوری اسلامی بدهد.4 منظور ایشان از این تضمین ها چیست؟ آیا این امتیاز دادن به جمهوری اسلامی نیست؟ کدامیک بدتر است، تحریم های نفتی که سختی هایی برای هموطنان بوجود میآورد یا تضمین های امنیتی که عمر حکومت را افزایش داده و سختی های طولانی تری را نصیب ملت میکند؟
اکبر گنجی معتقد است که غرب نباید به تحریم نفتی این حکومت اقدام کند. جای این سوال باقی است که آیا حراج سرمایه های مردم ایران، نابود کردن ذخیره های کشور و صرف پول آن برای دستیابی به بمب اتم، تروریسم، رشد بنیادگرائی در منطقه، خرج صدها میلیون دلار برای لابی در آمریکا و در یک کلام تلاش برای بقای حکومت ، خیانت به نسل های کنونی و آینده کشور نیست؟ ضرر کدامیک برای مردم بیشتر است، تحریم نفتی یا بنزینی و سختی های ناشی از آن یا ادامه فروش نفت و کمک به بقای این حکومت؟
• اکبر گنجی در بسیاری از سخنرانی ها و مقالات خویش، با حمایت دولت ها و محافل غربی و بخصوص آمریکایی از جنبش مردم ایران یا کمک احتمالی به هر گروه اپوزیسیون مخالفت کرده است. کافی است به فعالیت های تریتا پارسی و لابی رژیم در کنگره آمریکا نگاه کنیم تا استفاده آنان از نوشته های گنجی در این زمینه را بطور مکرر مشاهده نمائیم. آیا این دستور العمل یعنی حرام بودن دریافت کمک از محافل غربی، شامل خود گنجی و دوستان ایشان نیز میشود یا خیر؟ در اینجا بطور مشخص از ایشان درخواست میکنم که برای شفافیت و پاسخگوئی به هموطنان، لیست افراد، بیناد ها و سازمانهائی که در چند سال گذشته به ایشان کمک مالی و سیاسی کرده اند را به اطلاع مردم ایران برسانند. آنانی که در آمریکا زندگی و فعالیت سیاسی میکنند بخوبی واقفند که شفافیت در مورد روابط سیاسی و مالی، از پایه ای ترین اصول دموکراسی و صداقت با مردم است.
• سیاست اصلی آمریکا در سی سال گذشته، پرهیز از سرنگونی رژیم و بجای آن، حمایت از جناحهای باصطلاح مدره یا اصلاح طلب حکومتی در ایران بوده است. بدین ترتیب، جناح موسوم به دوم خرداد از دوازده سال پیش تا کنون مورد حمایت مستقیم آمریکا و اروپا قرار داشته است. بنظر آقای گنجی آیا این مقوله نیز جزو دخالت آمریکا در امور ایران محسوب میشود و باید محکوم شود یا اینکه فقط باید آن بخش از دخالت های آمریکا را محکوم کنیم که متمایل به سرنگونی حکومت ایران است؟ آیا کمک آمریکا به حفظ و بقای این حکومت، یعنی حمایت از یک جناح حکومتی در ایران، دخالت در سرنوشت ایران و ایرانیان هست یا خیر؟
• بسیاری از همکاران و متحدان اکبر گنجی، منجمله برخی از برگزار کنندگان اعتصاب غذای نیویورک کسانی بوده اند که در چند سال گذشته تحت نام مبارزه با جنگ و تحریم، مشغول کمک به جمهوری اسلامی، فریب و جذب گروههای صلح طلب آمریکا و همچنین دروغگوئی به افکار عمومی در مورد ماهیت حکومت ایران و برنامه هسته ای آن بوده اند. این افراد ضمن کمک به بقای این رژیم قرون وسطائی، باعث شده اند که جمهوری اسلامی چهار سال برای برنامه اتمی اش وقت بخرد. لیلا زند یکی از رهبران این نوع فعالیت های بظاهر صلح طلبانه در آمریکاست که در مقاله چند روز پیش خود به لابی و کمک به حکومت ایران و شخص احمدی نژاد اعتراف میکند:5
"در چند سال گذشته، ما اینجا در آمریکا، از آقای احمدی نژاد و سیاست های وی از هر طریق ممکن که فکر میکردیم به مردم ایران کمک کند حمایت کردیم. ازآنجا که ما انتخاب مردم ایران (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شمردیم، طی چهار سال گذشته به مقابله با هر حرکت غیر منصفانه و توهین کننده ای که علیه ایشان بعنوان ریئس جمهور منتخب ایران بود برخاستیم.
ما برای حمایت از احمدی نژاد تظاهرات براه انداختیم. با سناتورها و نمایندگان کنگره ملاقات کردیم تا از ایران و رئیس جمهورش و سخنرانی های وی دفاع کنیم. ما مقالات زیادی در دفاع از وی نوشتیم بخصوص هنگامیکه وی در سال 2007 در دانشگاه کلمبیا رفت و مورد حمله بی ادبانه رئیس دانشگاه کلمبیا قرار گرفت. هنگامیکه وی سال بعد به آمریکا آمد و با لاری کینگ در تلویزیون سی ان ان مصاحبه کرد برایش دست زدیم. ما برای وی یک جلسه دیدار بسیار محترمانه با بسیاری از گروههای صلح طلب برگزار کردیم تا دیالوگ را ترویج دهیم.
ما دلمان میخواست که همه بدانند که ما از سیاست های تهدید آمیز آمریکا علیه ایران حمایت نمی کنیم. ما با احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور ایران به گفتگو نشستیم. ما همه این اقدامات را فقط به این خاطر که به آقای احمدی نژاد مربوط میشد انجام دادیم بلکه ما در کنار کسی نشتستیم که رئیس جمهور یک کشوری است که مردمش مورد تهدید قرار گرفته اند. ما این کار را برای هر ایرانی که در داخل کشور است انجام دادیم زیرا ما هوش و انتخاب ایرانیان (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شماریم.”
نظر اکبر گنجی در مورد لابی چهار ساله دوستان و متحدان سیاسی اش برای کمک به جمهوری اسلامی چیست؟ آیا این گونه دخیل بستن به آمریکا برای برداشتن فشار از روی جمهوری اسلامی وطن پرستانه است؟ آیا آندسته از محافل و بنیادهای آمریکائی که حامی این لابی باصطلاح ضد جنگ و تحریم هستند، همانهائی نیستند که در این سالها از اکبر گنجی حمایت کرده اند؟
پاورقی:
1. مقاله اکبر گنجی در سایت اخبار روز http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=23200
2. مصاحبه تلویزیونی حمید دباشی با بی بی سی http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/07/090722_ir88_hunger_strike_ny.shtml
http://niacblog.wordpress.com/2009/08/12/ganji-opposition-opposes-economic-sanctions/#comment-2986
4. مقاله اکبر گنجی به انگلیسی http://bostonreview.net/BR32.3/ganji.html
5. مقاله لیلا زند به انگلیسی http://forpeace.net/blog/leila-zand/irans-crisis-does-it-feel-velvetنوشته: حسن داعیhttp://www.iranianlobby.com/ بیشتر بخوانید :اینجا،اینجا و اینجا

این خبر را با ای -میل ارسال کنید و یا در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید:
a2a_linkname=document.title;a2a_linkurl=location.href;a2a_onclick=1;a2a_show_title=1;


توجه: استفاده از مطالب ایران ب ب ب فقط با ذکر ماخذ آزاد می باشد.
چند سوال از اکبر گنجی

----------------------------------------------------------------------------------------------



ولی فقيه و سلطان ،دمکراسی
الاهه بقراط
اکبر گنجی در آخرين مقاله خود «دمکراسی و ديکتاتوری پرچم» با اشاره به اينکه هيچ انقلابی به دمکراسی منجر نشده است، به انقلاب اکتبر روسيه استناد می‌کند. ولی در کجا و چه زمانی، آن هم از سوی رهبران انقلاب اکتبر از جمله لنين ادعا شده بود که انقلابشان برای رسيدن به «دمکراسی» بوده است؟! انقلاب روسيه در راه آنچه مدعی‌اش بود پيروز شد: ديکتاتوری پرولتاريا! همانگونه که انقلاب اسلامی، دست کم به ادعای بنيانگذار و رهبران کنونی‌اش به هدف خود رسيد: حکومت اسلامی! مگر اينکه ادعا کنيم هدف آنها برقراری دمکراسی بوده است که به شکست انجاميد! آيا اکبر گنجی، خودش سی سال پيش با هدف دمکراسی در انقلاب شرکت جسته بود که به آن نرسيد؟! نه اکبر گنجی، و نه هيچ کدام از کسانی که در انقلاب شرکت داشتند، هيچ درکی از دمکراسی به آن مفهومی که امروز ممکن است داشته باشند، نداشتند. آنهايی که اتفاقا دمکراسی را می‌شناختند در انقلاب شرکت نکردند!! آنها مخالف انقلاب بودند! خوب دقت کنيد! انقلاب اسلامی برای رسيدن به دمکراسی نبود که بعدا در دستيابی به آن شکست خورده باشد! اين انقلاب از ظن اسلاميست‌ها برای حکومت اسلامی بود! پيروز هم شد! از ظن کمونيست‌ها برای حکومت کمونيستی مشابه چين و شوروی بود! که شکست خورد. از ظن خيلی ها نيز برای «آزادی» بود که البته هر کس نه آزادی ديگری، بلکه فقط «آزادی» خودش را از آن درک می‌کرد. ********************* دمکراسی را هدف خود قرار نداده بود. يکی برای ديکتاتوری پرولتاريا بود و ديگری برای حکومت اسلامی. در مورد ايران، اتفاقا آن هايی که دمکراسی را می‌شناختند، در انقلاب شرکت نکردند! آيا خود گنجی سی سال پيش برای دمکراسی انقلاب کرده بود که به آن نرسيد؟!جنبش آزادی‌خواهی ايرانيان از جنبش مشروطه به اين سو نه تنها همواره از سوی حکومت‌ها، بلکه از سوی انواع و اقسام «روشنفکران» يا تخطئه و تحريف شده و يا، اگر بخواهيم خوش‌بينانه بينديشيم، عملا در همراهی ناخواسته و ناديده اين «روشنفکران» با سرکوبگران آزادی به بيراهه کشيده شده است. نقش اين «روشنفکران» در انقلاب مشروطه و پس از آن، موضوع بررسی بسياری از پژوهشگران بوده است. درباره بررسی تاريخی اين نقش در انقلاب اسلامی و پيامدهای آن، از جمله رويدادهای امروز، می‌بايست منتظر گذشت زمان ماند، ليکن نمی‌توان در برابر تحريف و تفرقه‌، که آن هم اگر بخواهيم خوشبينانه بينديشيم، ظاهرا نادانسته و از شناخت اندک است، سکوت کرد.به نظر من، بايد از اينکه افراد از محدوده انديشه‌های مذهبی و سياسی ايدئولوژيک به شناخت دمکراسی می‌رسند، نه تنها استقبال کرد بلکه به آنها ياری رساند تا دمکراسی را آنگونه درک کنند که واقعا هست. نه اينکه آن را به روش و عادت سابق و بنا به سنت ايدئولوژی های سياسی و مذهبی به يک انديشه و مکتب محدود تبديل کنند و در آن نيز به خودی و غيرخودی بپردازند.در اين ميان تأملات اکبر گنجی و تحولات فکری و فردی وی که گاه بيشتر به انشاهايی درباره فوايد و مشخصات دمکراسی شبيه است ، معمولا با تحريف‌هايی نيز همراه است که اخيرا و از جمله در مقاله اخيرش «دمکراسی و ديکتاتوری پرچم» به جداسازی (تفرقه) نيز آراسته شده است. راست اين است که انتقال يک فرد از يک انديشه محدود و متعصب به يک انديشه ديگر، ولی هنوز محدود و متعصب، ممکن است يک تحول مثبت به شمار آيد، ليکن الزاما به معنی درک و پذيرش تفکر دمکراتيک و عمل به آن نيست. اين محدوده جديد فکری ممکن است وسيع‌تر از محدوده پيشين باشد، ولی هنوز با گستره تفکر دمکراتيک، به آن معنی که در غرب تجربه می‌شود، بسيار فاصله دارد. اگرچه واژه «دمکراسی» ترجيع‌بند نوشته‌های گنجی است، ليکن به نظر می‌رسد وی برای درک و عمل به آن هنوز بايد بياموزد و در فرصت کافی به مطالعه و بررسی متون و مقايسه جوامع بپردازد. به نمونه‌هايی از آنچه به نظر من تحريف به شمار می‌روند، توجه کنيد:در ايران ولی‌فقيه حاکم است نه سلطانيک: اکبر گنجی مدتهاست از نظام و رژيم ولايت فقيه به عنوان «نظام سلطانی» نام می‌برد. حال آنکه اين نامگذاری از نظر علمی و عينی بی‌اساس و بی‌معنی است. از نظر عينی بی‌اساس است زيرا در ايران نه سلطنت وجود دارد نه سلطان! بر ايران حکومت اسلامی حاکم است. در اين حکومت اسلامی، ولی فقيه است که قدرت را در انحصار خود دارد و از سوی زمين و آسمان، خدا و مردم، خود را «رهبر» جامعه می‌داند و طرفداران و معتقدانش وی را «واجب‌الاطاعه» می‌شمارند. به چه دليل بايد نام اين حکومت را که يک حکومت دينی است عوض کرد و آن را «نظام سلطانی» خواند؟! به چه دليل بايد بر شخص اول آن نام ديگری نهاد و به جای «ولی فقيه» از واژه «سلطان» استفاده کرد؟! اين تعويض اساسا چه کمکی به درک و شناخت حکومت و ساختار آن می‌کند؟! جز آنکه نام آنچه را واقعی است تغيير می‌دهد و اتفاقا با اين کار نظام جمهوری اسلامی و ولی فقيه را از نظر دور و آن را لاپوشانی می‌کند. اين نامگذاری در زبان‌های ديگر نيز برای توضيح نظامی که بر ايران حاکم است نه تنها کاربرد ندارد بلکه سبب اغتشاش می‌شود. از نظر علمی بی‌اساس و بی‌معنی است زيرا حکومت دينی ولی فقيه با حکومت دنيوی سلطان از بنياد تفاوت دارد. ولی فقيه قدرت مذهبی و سياسی را در خود گرد آورده است. حال آنکه سلطان و کسی که سلطنت می‌کند، تنها حامل قدرت دنيوی است و در کنار وی همواره روحانيانی قرار دارند که حامل قدرت مذهبی هستند. اگر کسی از محمدرضا شاه زير عنوان «سلطان» نام ببرد، واقعيت را تحريف نکرده است. محمدرضا شاه از زمانی که به جای سلطنت شروع به حکومت کرد، به سلطان تبديل شد. در کنار وی روحانيانی قرار داشتند که نماينده قدرت مذهبی و الاهی در جامعه به شمار می‌رفتند. همان گونه که نظام سلطنتی، يک حکومت دينی نبود، اين حکومت دينی نيز يک نظام سلطانی نيست. همان‌گونه که محمدرضاشاه و شاهان پيش از وی را نمی‌توان ولی فقيه ناميد، اين ولی فقيه را نيز نمی‌توان سلطان خواند مگر آنکه قصد تحريف واقعيت و گمراهی مخاطبان در ميان باشد و يا هدف اين باشد که جمهوری اسلامی و ولی فقيه و دين و روحانی را با تداعی و جا انداختن کلمات «نظام سلطانی» و «سلطان» از زير ضرب خارج کرد. به راستی مردم در اين روزها عليه «نظام سلطانی» و «سلطان» است که به خيابان‌ها ريخته‌اند يا عليه حکومت دينی و ولی فقيه؟!انقلاب روسيه و انقلاب اسلامی برای دمکراسی نبوددو: اکبر گنجی در آخرين مقاله خود «دمکراسی و ديکتاتوری پرچم» با اشاره به اينکه هيچ انقلابی به دمکراسی منجر نشده است، به انقلاب اکتبر روسيه استناد می‌کند. ولی در کجا و چه زمانی، آن هم از سوی رهبران انقلاب اکتبر از جمله لنين ادعا شده بود که انقلابشان برای رسيدن به «دمکراسی» بوده است؟! انقلاب روسيه در راه آنچه مدعی‌اش بود پيروز شد: ديکتاتوری پرولتاريا! همانگونه که انقلاب اسلامی، دست کم به ادعای بنيانگذار و رهبران کنونی‌اش به هدف خود رسيد: حکومت اسلامی! مگر اينکه ادعا کنيم هدف آنها برقراری دمکراسی بوده است که به شکست انجاميد! آيا اکبر گنجی، خودش سی سال پيش با هدف دمکراسی در انقلاب شرکت جسته بود که به آن نرسيد؟! نه اکبر گنجی، و نه هيچ کدام از کسانی که در انقلاب شرکت داشتند، هيچ درکی از دمکراسی به آن مفهومی که امروز ممکن است داشته باشند، نداشتند. آنهايی که اتفاقا دمکراسی را می‌شناختند در انقلاب شرکت نکردند!! آنها مخالف انقلاب بودند! خوب دقت کنيد! انقلاب اسلامی برای رسيدن به دمکراسی نبود که بعدا در دستيابی به آن شکست خورده باشد! اين انقلاب از ظن اسلاميست‌ها برای حکومت اسلامی بود! پيروز هم شد! از ظن کمونيست‌ها برای حکومت کمونيستی مشابه چين و شوروی بود! که شکست خورد. از ظن خيلی ها نيز برای «آزادی» بود که البته هر کس نه آزادی ديگری، بلکه فقط «آزادی» خودش را از آن درک می‌کرد.کشف حجاب اقدامی پيشروانه بودسه: اکبر گنجی به گونه‌ای از شکست انقلاب‌ها در رسيدن به دمکراسی سخن می‌گويد که انگار نه انگار خودش آن چنان که خود گفته است سالها در دايره سياسی و عقيدتی سپاه پاسداران به فعاليت ايدئولوژيک و اقناعی جهت اثبات «جمهوری اسلامی، نه يک کلمه کمتر، نه يک کلمه بيشتر» اشتغال داشت. او هم چنين در سفارت جمهوری اسلامی در ترکيه در کنار منوچهر متکی وزير امور خارجه کنونی در دولت احمدی نژاد به دختران پاداش صد دلاری می‌داده تا حجاب بر سر و بر تن کنند. اين سخنان برای افشاگری نيست زيرا چيزی برای افشا در آن وجود ندارد. بلکه برای بيان اين واقعيت است که کسی که تا ده پانزده سال پيش هنوز نمی‌دانسته پوشش اختياری يکی از حقوق مسلم هر انسانی است، نمی‌تواند رضاشاه را سرزنش کند که چرا هفتاد سال پيش درباره کشف حجاب به نظر جامعه مراجعه نکرد! (مقاله «موازنه قوای رژيم و دموکراسی خواهان، وضعيت رژيم: سرنگونی؟ فروپاشی؟») خود گنجی نه هفتاد سال پيش، بلکه تا همين چند سال پيش به آن رأی منفی می‌داد! گنجی کشف حجاب را که صد گام به پيش بود در کنار حجاب اجباری که هزار گام به پس است قرار می‌دهد و نقشی را که کشف حجاب در رشد و آگاهی زنان ايران داشت، تحريف می‌کند. اگر حکومت اسلامی حجاب را با زور به زنان ايران تحميل کرد، رضاشاه با کشف حجاب به خواست آن بخش از زنان جامعه پاسخ داد که پيش از قانون کشف حجاب، و پيش از آنکه وی اقدام به اين کار کند، خود پوشش سياه از روی بر گرفته بودند. بهتر است گنجی در اين مورد به منابع مربوط به جنبش زنان مراجعه کند. من به عنوان يک زن ايرانی نه تنها از نظام سلطانی رضا شاه برای کشف حجاب و از نظام سلطانی محمدرضا شاه برای حق رأی بانوان و برداشتن سدهای سياسی و اجتماعی از برابر تحصيل و ترقی زنان سپاسگزارم، بلکه از سلطانی چون مظفرالدين شاه نيز به اين دليل که فرمان مشروطيت را امضاء کرد، سپاسگزارم. ولی هر چه می‌گردم، نمی‌توانم موردی بيابم که به خاطر آن از نظام جمهوری اسلامی (و نه سلطانی) و ولی فقيه‌اش (و نه سلطان) سپاسگزار باشم! اين است که اگر انقلاب مشروطه با وجود «انقلاب» بودن توانست از جمله به دليل ترقی‌خواهی مشروطه‌خواهان به کسب بخشی از حقوق دمکراتيک ايرانيان بيانجامد، ليکن انقلاب اسلامی نمی‌توانست به دمکراسی منجر شود چرا که رهبران و مدافعان و کارپردازانش از قماش خودکامگان ايدئولوژيک و دينی بودند.مخاطب فراخوان اعتصاب غذای نيويورک ظاهرا همگان بودند نه يک «گروه خاص»چهار: و اما اعتصاب غذای نيويورک. در اعلام آن اعتصاب از «کمپين جنايت عليه بشريت» خبری نبود. آن اعتصاب نيز به نام اين کمپين فراخوان نداد. بلکه در بيانيه‌ای که منتشر شد چنين آمده است: «ما امضا کنندگان اين نامه از تمامی هموطنان مقيم آمريکا دعوت می کنيم که برای اعلام حمايت خود از جنبش سبز مردم ايران، و نيز اعلام همبستگی با بازداشت شدگان اعتراضات هفته های اخير در ايران در تاريخهای ياد شده به اين همايش اعتراضی در برابر مقر سازمان ملل متحد بپيوندد، و سفير و صدای رسای هموطنان خود در اين روزهای حساس و دشوار باشند». در اينجا صحبت از هيچ گونه محدوديت و هيچ «گروه خاص» که گنجی اخيرا از آن نام می‌برد نيست. ظاهرا اين ضرورت که به پشتيبانی همه نياز هست، درک شده بود. اما گويا محدوديت‌ها به علاقمندان و مراجعه‌کنندگان به طور شفاهی اطلاع داده شده بود. سخنان گنجی در اين مورد، تحريف واقعيتی است که هنوز جوهر بيانيه‌اش خشک نشده است. فراخوان اعتصاب برای پشتيبانی فراگير داده شد. ولی بعد که محدوديت‌های صورت‌گرفته با اعتراض روبرو گشت، اکبر گنجی بر اساس درک کژش از دمکراسی، ترجيح می‌دهد آن را به يک «گروه خاص» منسوب کند که حق داشت رنگ و پرچم و شعار خودش را داشته باشد و هر کس هم نخواست، می‌خواست نيايد!آيا فراخوان اعتصاب از طرف يک حزب مانند حزب جمهوريخواه و يا دمکرات در آمريکا بود که گنجی جلسه‌ها و فراخوان‌های آنها را مثال می‌زند؟! پس چرا فراخوان به اسم آن حزب و يا «گروه خاص» داده نشد تا مخاطبان تکليف خود را بدانند که نمی‌توانند با پرچم و رنگ و شعار خود به مهمانی آن «گروه خاص» بروند؟! آيا در اين صورت آن «گروه خاص» می‌توانست «تمامی هموطنان مقيم آمريکا» را به حرکت در آورد و به خود جلب کند؟! اگر صحبت بر سر دعوت از «تمامی هموطنان مقيم آمريکا» بود، پس چگونه می‌توان «وحدت عمل» را همچون ولی فقيه به «وحدت کلمه» کاهش داد و سلطان‌مآبانه مانع حرف و پرچم و نماد ديگران شد؟!کارزار «جنايت عليه بشريت» متناقض گذار مسالمت‌آميز به دمکراسی است درباره ادعاهای ديگر اکبر گنجی درباره جنبش سبز و مردم ايران و گروه‌های مختلفی که او آنها را غيرخودی می‌شمارد، حرفی نمی‌توان گفت جز آنکه بايد صبور بود تا زمان و واقعيت همان گونه که نظربازی‌های موهوم را که اتفاقا با عنوان‌هايی چون «واقعگرايی» و «عملگرايی» و «رئال پليتيک» و «تحليل مشخص» تزيين می‌شدند، باطل اعلام کرد، اين تعصب و عناد جديد را نيز که بر خود نام «دمکراسی» نهاده است، در بوته آزمايش بگذارد.حال، آخرين پاراگراف مقاله «دمکراسی و ديکتاتوری پرچم» را بخوانيد. اکبر گنجی که ديگر سلطان‌مآبانه به «ما» تبديل شده است، معلوم نيست از سوی چه کسانی خطاب به چه کسانی می‌گويد: «ما از حقوق شما و هر فرد و گروه ديگری دفاع می‌کنيم. به نظر ما شما حق داريد تجمعات اعتراضی برگزار کنيد و پرچمی را که نماد ملی به شمار می‌آوريد، بالا بريد. درخواست ما از شما اين نيست که از حقوق ما دفاع کنيد، در خواست ما از شما، فقط و فقط اين است که پرچم خود را به ما تحميل نکنيد. تجمع ما را به نام خود ثبت نکنيد. نماد ما سبز است. اگر مردمی که در ايران در حال مبارزه‌اند، نمادشان سياه بود، نماد ما هم سياه می‌شد. برای اينکه ما از جنبش آنان که در ايران در حال مبارزه‌اند، حمايت می‌کنيم. اگر دمکراسی را قبول داريد، بگذاريد ما تجمع خاص خود داشته باشيم. شما آزاديد در تجمعات خود پرچم شير و خورشيد را بالا بريد، ما هم بايد آزاد باشيم در تجمعات خودمان نمادی را که دوست داريم، بالا بريم.»آيا کسی به اکبر گنجی نگفته است که همين کسانی که وی آنها را غيرخودی‌ می‌شمارد، در دفاع از حقوق انسانی او دست به اعتصاب غذا زدند؟ اين هنوز خيلی پيش از آن بود که اکبر گنجی به فضيلت دفاع از حقوق ديگران و هر فرد و گروه ديگری نائل آيد. همه، از هر گروه و حزبی، با پرچم‌های خود بدون اينکه «گروه خاص» و «تجمع خاص» خويش را داشته باشند، برايش «تجمعات اعتراضی» برگزار کردند. گمان نمی‌کنم کسی نه آن زمان و نه اين زمان به اين فکر بوده باشد که بخواهد پرچم خود را به اکبر گنجی تحميل کند. دليلی برای اين کار وجود ندارد. واقعا چه کسی خواسته «تجمع خاص» اکبر گنجی را به نام خود «ثبت» کند؟ چه کسی خواسته مانع «تجمع خاص» او شود؟! چه کسی خواسته نماد اکبر گنجی را که يک روزی چون حجاب اجباری «سياهِ سياه» بود و حالا «سبزِ سبز» شده است از او بگيرد؟ آيا اين همه فقط در پاسخ اين نيست که برخی به محدوديت‌هايی که در اعتصاب غذای نيويورک اعمال شده، اعتراض کرده‌اند چرا که فکر می‌کردند «تمامی» آنها مخاطب آن فراخوان هستند و نه يک «گروه خاص» و يا افرادی که بايد به آن «گروه خاص» تمکين کنند؟ اکبر گنجی خط و مرز «گروه خاص» و «تجمع خاص» خود را با به کار بردن ضمير «ما» که در پايان اما فقط به نام وی امضاء شده است، چنين ترسيم می‌کند:«از همين لحظه به طور شفاف و به صراحت تمام اعلام می کنيم:اول- شعار کمپين "جنايت عليه بشريت" به شرح زير است:جنگ؟ نه تحريم اقتصادی؟ نه محاکمه سران رژيم به جرم "جنايت عليه بشريت" ؟ آریدوم- نماد کمپين "جنايت عليه بشريت" ، سبز سبز است و ما هيچ پرچمی، جز نماد سبز بالا نخواهيم برد.سوم- تمامی افرادی که با اين شعارها موافقند، می توانند در اين کمپين شرکت کنند.»اينکه اين شيوه از «همبستگی با جنبش سبز مردم ايران» تا چه اندازه پاسخ مناسب به اکبر گنجی خواهد داد، موضوعی است که تجربه نشان خواهد داد. ولی درست همين‌ جا تناقض انديشه اکبر گنجی بيش از هميشه به نمايش گذاشته می‌شود. «گذار مسالمت‌آميز به دمکراسی» که جايگزين مکتب پيشين اکبر گنجی شده است، گذشته از اينکه اين گذار به مثابه بهترين و پسنديده‌ترين شکل گذار به دمکراسی، ممکن باشد يا نباشد، با نام و هدف اين کمپين يعنی «جنايت عليه بشريت» در تناقض قرار دارد. نخست بگويم که نام کمپين، دست کم در زبان فارسی غلط است و يک واژه کم دارد و اکبر گنجی بايد زحمت بکشد و يک کلمه مناسب بر آن بيفزايد چرا که «کمپين جنايت عليه بشريت» يعنی کمپين يا کارزاری که عليه بشريت جنايت می‌کند! همانطور که «کمپين يک ميليون امضا» يعنی کمپينی که يک ميليون امضا جمع می کند. يا «کمپين قانون بی‌سنگسار» که برای قانون بی‌سنگسار مبارزه می‌کند. تناقض را اما در پرسشی و اشاره‌ای تجربی مطرح، و تأمل درباره آن را به خوانندگان واگذار می‌کنم:در جايی که جنايت عليه بشريت انجام می‌گيرد، چگونه می‌توان مدعی گذار مسالمت‌آميز به دمکراسی شد؟! تجربه نشان داده است هر آنجا که دست در کاران رژيمی به اتهام جنايت عليه بشريت محاکمه شده‌اند، هرگز گذار مسالمت‌آميز به دمکراسی صورت نگرفته است، و هر آنجا که گذار مسالمت‌آميز وجود داشته است، هرگز زمامدارانش به اتهام جنايت عليه بشريت محاکمه نشده‌اند! تجربه‌های عملی گذار به دمکراسی به مراتب فراتر از احکام ولايت فقيهانه و نظرات سلطان‌مآبانه کسانی هستند که آنچه را به ديگران اتهام می‌زنند، خيلی ساده می‌توان به خودشان بازگرداند. شايد ايران همان گونه که در تجربه جمهوری اسلامی منحصر به فرد بود، اين بار نيز تجربه‌ای يگانه را از سر بگذراند. کسی چه می‌داند؟ جالب است آنها که قاطعانه حکم می‌دهند، اگرچه در نقش آموزگار دمکراسی فرو می‌روند، ولی درست مانند ولی فقيه و سلطان، هرگز سؤال ندارند! حقيقت همواره با آنهاست: چه مکتبی باشند، چه طرفدار دمکراسی!
نویسنده: الاهه بقراط

-------------------------------------------------------------------------------------------------


ديکتاتوری حذف با رنگ دموکراسی، درباره نوشته اکبر گنجی
ديکتاتوری حذف با رنگ دموکراسی، درباره نوشته اکبر گنجی، شکوه ميرزادگی
اين متن خطاب يا جوابی به آقای اکبر گنجی نيست، چرا که ايشان "فقيه وار" سخن می گويند و عادت به خواندن و شنيدن مطالب "کافران" را ندارند، و فقط نوعی رمزگشايی چند مورد از قسمت های مختلف مطلب اخير ايشان است؛ مطلبی که با اشاره به مواردی کاملاً درست در زير نام دموکراسی آغاز می شوند اما، زيرکانه، به حذف پرچم و حتی حذف مردمانی مخالف با عقيده ايشان در تظاهرات خارج از کشور می انجامند. در عين حال در راستای تصحيح اظهار نظرهای غلطی که ايشان، دانسته يا نادانسته، در مورد قوانين مردمان کشورهای متمدن در ارتباط با پرچم، يا تظاهرات، و يا همراهی و همگامی با جنبش های مردمی بيان داشته اند کوشش شده است ۱. ايشان مقاله ی خود «دموکراسی و ديکتاتوری پرچم» را با مساله پرچم شروع کرده اند و، به طور غير مستقيم، همه ی تقصيرها را به گردن آن انداخته اند و می گويند پرچم رسمی و ملی ايرانيان در حال حاضر پرچم جمهوری اسلامی است و بر اين اساس نتيجه می گيرند که: «اگر روزی گذار ايران به دموکراسی محقق شد، در آن روز مردم حق دارند که از طريق همه پرسی پرچم ملی خود را انتخاب کنند»؛ و اضافه می کنند که يک نمونه ی چنين کاری در کشور کانادا انجام شده است: تعيين پرچم ملی از طريق رفراندم و، «بنابر اين، هيچ گروهی نبايد پرچمی را که خود پرچم ايران به شمار می آورد، به عنوان پرچم ملی به ديگران تحميل کند. در شرايط دموکراتيک، هر کس قادر خواهد بود پرچمی را به عنوان پرچم ملی پيشنهاد کند، اما تصميم گير نهايی، مردم ايران اند که با رأی خود پرچمی را بالا خواهند برد.» ايشان با اين استدلال، در واقع بدون آن که متوجه باشند، حقانيت پرچم شير و خورشيد را ثابت می کند. يعنی، اگر به گفته ی ايشان، انجام يک همه پرسی دموکراتيک تنها راه حل قانونی تغيير پرچم يک کشور است، بهتر است بفرمايند که در جمهوری اسلامی کی و کجا برای تغيير پرچم و برداشتن شير و خورشيد و گذاشتن طرحی محجور بجای آن همه پرسی صورت گرفته است؟ و از آنجا که تغيير پرچم و رسمی شناختن پرجم کنونی بدون رفراندوم ملت و فقط به خواست بخشی از سردمداران حکومت جمهوری اسلامی و با زور انجام شده، ما می توانيم به حق و درستی ادعا کنيم که پرچم ما هنوز پرچم شير و خورشيد است. بهانه ی ديگر آقای گنجی، برای تاييد پرچم جمهوری اسلامی، اين است که: «کشورهای دنيا همه اين پرچم را به رسميت می شناسند». ولی آيا به رسميت شناخته شدن چيزی يا کسی از جانب دولت های دنيا برای آن حقانيتی غير قابل ترديد می آورد؟ اگر چنين باشد ماجرای رياست جمهوری احمدی نژاد چه می شود که بسياری از کشورها آن را به رسميت شناخته اند و حتی دبير کل سازمان ملل نيز به ايشان تبريک گفته است؟ آيا ما معترضين به تقلبی بودن رياست جمهوری ايشان بايد همه ی بساط مان را جمع کنيم و خفه شويم و فرياد نکنيم که اين حکومت يک حکومت کودتايی و غاصب است؟ آيا نه اينکه حق ملی و حقوق بشری هر ملتی فراتر از هر مصلحت انديشی سياسی است؟ اگر آقای گنجی اين حق را نديده گرفته و با به رسميت شناخته شدن رياست جمهوری احمدی نژاد از جانب دولت های دنيا دست از اعتراض به کودتای او و ولی فقيه برداشتند ما هم دست از اعتراض به کودتايی فرهنگی که طی آن بدون اين که رای ما را در نظر بگيرند پرچم ما را تغيير دادند برخواهيم داشت.۲. ايشان در بخش ۱-۲ مطلب خود پرچم شير و خورشيد را متعلق به سلطنت طلب ها يا مجاهدين دانسته اند و می گويند: «البته ممکن است برخی از ايرانيانی که سلطنت طلب نيستند هم اين پرچم را به دليل قدمت آن پرچم ملی به شمار می آورند، اما تفکيک اين دو از يکديگر دشوار است»! اما در جای جای مطلب به اين نکته اشاره کرده اند که دست گرفتن چنين پرچمی خطرناک است چون جمهوری اسلامی با سلطنت طلب ها و مجاهدين مخالف است. در واقع اين نوع اظهار نظر ـ اگر عمدی در آن نباشد ـ ناشی از سهوی خطرناک است. ابتدا اينکه از سخن ايشان می توان نتيجه گرفت که، نه تنها مجاهدين و سلطنت طلب ها و پادشاهی خواه ها، بلکه همه ی آن «برخی ايرانيان» علاقمند ديگر ـ که در ميان شان از سوسياليست ها و جبهه ملی ها و انواع جمهوری خواهان لاييک و حتی مذهبی ها وجود دارند ـ نبايد جرأت اين را داشته باشند که پرجم ملی ايران را در دست بگيرند چون، در اين صورت، در ايران همه را به سلطنت طلبی و مجاهدی نسبت می دهند و مردم را آزار می دهند. ايشان اصلاً به روی خودشان نمی آورند که اين هزارها بازداشتی و زندانی و شکنجه ديده و صدها کشته شده، قبل از آن که پرچمی در دست گرفته باشند، يا اتفاقاً بخاطر پارچه ی سبزی که در دست داشته اند، و قبل از اينکه مردمان در سراسر دنيا برای آن ها به پا خيزند و دست به تظاهرات بزنند، مورد خشم حکومت قرار گرفته اند. پس برحذر داشتن مردم از دست گرفتن پرچم ربطی به آن کشتار ها ندارد. نوشته ی روزنامه ی کيهان عليه خود ايشان ثابت کننده ی آن است که اينگونه احتياط ها بهانه است و حتی شخصی مثل ايشان که مسلمانی مومن هستند، هميشه به نظام جمهوری اسلامی باور داشته اند، و اعلام هم کرده اند که کسی حق آوردن پرچم به دم و دستگاه ايشان را ندارد، از اتهام های ناروا و دريافت ناسزا در امان نيست و، در نتيجه، حرکات و حمايت های ايشان هم می تواند باعث درد سر مردم داخل کشور شود. پس اين ماجرای پرچم جز يک بهانه چيست؟۳. ايشان در بخشی از مطلب خود که به دموکراسی می پردازد می نويسند: « در نظام های دموکراتيک هر گروه و دسته ای مجاز به فعاليت به صورت سازمان يافته و با پارچه ی رنگينی است که نماد آن گروه خاص است. به همين دليل، گروه های ورزشی، نمادهای خاص خود را دارند. گروه های سياسی و احزاب هم دارای نمادهای خاص خود هستند. آزادی فعاليت جمعی، و داشتن نماد خاص، مقتضای دموکراسی است».اين سخن کاملاً درست است، اما به شرطی که گروهی در ميان باشد که رسميت داشته، اساسنامه اش مشخص بوده و نماد سبز يا سرخ يا زرد و بنفش خود را به ثبت رسانده، و رهبر و اعضايی داشته باشد؛ سخنگويی رسمی داشته باشد و اعلام کند که تنها کسانی می توانند به اين گروه بپيوندند که سبز بپوشند، مخالف نظام جمهوری اسلامی نباشند، و پرچم ملی شان هم پرچمی باشد که جمهوری اسلامی تعيين کرده است. اين کار با گفتن يک فرد، يعنی آقای گنجی که سخنگويی بدون جواز جنبشی را بر عهده گرفته اند نه رسميت پيدا می کند و نه می تواند قابل اجرا باشد.درعين حال، جنبش سبز، که سبزی آن در تضاد با پرچم شير و خورشيد يا هيچ پرچم ديگری نيست و در هيئت اپوزيسيون سياسی حکومت به راه افتاده، اگر چه رنگ سبز خود را به نشانه ی پشتيبانی از يکی از کانديداهای رياست جمهوری گرفته است، اما اکنون و هنوز هيچ رهبر و عضو ثبت شده و اساسنامه ای ندارد. حتی، برخلاف آقای گنجی ، افراد ديگری که می توانند سخنگوی آن باشند و عملا بيشترين تلاش ها را در خارج از کشور برای کانديدای خود (که آقای موسوی باشد) به کار برده اند ـ يعنی افرادی چون آقای دکتر سازگارا يا آقای محسن مخملباف ـ بارها اعلام کرده اند که «جنبش از مساله ی شخص آقای موسوی گذشته و شکلی همه گير پيدا کرده و متعلق به همه ی ايرانيان است». در عمل هم، با نگاهی به ليست زندانيان و کشته شدگان و مطالب نوشته شده در اين مورد به وسيله ی نويسندگان و روزنامه نويس هايی از گروه های مختلف در سراسر دنيا، نشان از حضور انواع تفکرها در اين جنبش داشته و به ما می گويد که اين جنبش مختص گروه خاصی نيست، و هر فردی با عقايد راست يا چپ و يا موافق «نظام جمهوری اسلامی» يا مخالف آن حق دارد در اين جنبش شرکتی کاملاً فعال داشته باشد، و آقای گنجی هم نمی تواند از نظر قانونی (حداقل در کشورهايی با قوانين دموکرات) مانع آن ها شود؛ و ايرانيان حق دارند و يا می توانند در هر کجای دنيا نه تنها پرچم شير و خورشيد، که پرچم سرخ و يا سفيد و هر رنگی را که دوست داشته باشند، بياورند و بر دست هاشان هم هر رنگی که دوست دارند ببندند. کما اين که با نگاهی به تظاهرات خيابان های ايران می بينيم که، پس از خطبه ی خونين نماز جمعه ی ولی فقيه و کشتار مردم به وسيله ی حکومت جمهوری اسلامی، رنگ سبز همانقدر مورد استفاده قرار گرفته که رنگ سياه و سفيد. و اگر آقای گنجی فکر می کنند که مردم در ايران از ترس ماموران حکومت سبز نمی بندند بايد اين را هم بپذيرند که استفاده از رنگ سبز در جنبش سبز و در خارج از کشور همانقدربرای کسانی که می خواهند (به قول ايشان به ايران رفت و آمد کنند و سياسی نباشند!) خطرناک است که گرفتن پرچم شير و خورشيد. پس حق نيست که بيهوده مردم را بترسانيم، تا پرچم سه رنگ را رها کرده و فقط پرچم سبز ايشان را به دست بگيرند.۴. و اما ايشان در همين بخش «دموکراسی» مطلب شان مثالی کاملاً بی ربط را مطرح کرده و نوشته اند: «به عنوان مثال، در آمريکا احزاب دموکرات و جمهوری خواه، نماد های خاص خود را دارند. اين مقتضای دموکراسی است. حال در عالم خيال يک صحنه را به تصوير کشيد. حزب دموکرات اجلاس حزبی برگزار کرده است. افراد حزب جمهوری خواه به اجلاس وارد می شوند و پارچه های نماد حزب خود را در اجلاس دموکرات ها بالا می برند. دموکرات ها به آنها می گويند اين اجلاس ماست، شما چرا پارچه ای را که نماد حزب شماست، در اجلاس ما بالا برده ايد؟ جمهوری خواهان در پاسخ می گويند: شما اگر نگذاريد ما نماد مقبول خود را در برنامه ی شما بالا بريم، اثبات می شود که شما ديکتاتور هستيد.»آقای گنجی البته حق دارند که پس از سه سال زندگی در خارج از ايران ـ اندکی در اروپا و مدت بيشتری در آمريکا ـ متوجه نباشند که در جلسات حزبی و کمپين های انتخاباتی اين احزاب نه تنها همه می توانند، علاوه بر نماد آن حزب، پرچم خاص ملی خودشان را هم بالا ببرند، بلکه اکثريت قريب به اتفاق اشخاص سرشناس سياسی هر دو حزب و احزاب منفرد هم هميشه پرچم ملی آمريکا را بر سينه ی خود زده اند. (و بيهوده نيست که پرچم آمريکا يکی از پرفروش ترين کالاها در اقتصاد آمريکا است). در عين حال، اين جلسات سياسی درون حزبی يا کمپين های انتخاباتی با تظاهرات خيابانی کاملا متفاوت اند و مردمان در تظاهراتی که در خيابان ها برگزار می کنند ـ از، مثلاً، تظاهرات گسترده عليه جنگ گرفته تا تظاهرات زنانی که برای به دست آوردن حق سقط جنين به خيابان آمده اند ـ هر کسی می تواند با هر پرچم و نماد و رنگی بر سر و سينه و دست خود در اين تظاهرات شرکت کند، حتی اگر که فراخوان اين تظاهرات را حزب يا گروه يا دسته ای خاص داده باشند. مردمان آشنا به دموکراسی ِ اين کشورها اعلام نمی کنند: «کسی حق ندارد سبز بپوشد، يا زرد؛ پرچم ايالت کلرادو را بياورد يا ايالت نيويورک را»؛ ولی معمولاً مردمانی که مخالف يک تظاهرات خيابانی هستند يا به محل نمی روند و يا در چند قدمی آن ها می ايستند و تظاهرات خودشان را برگزار می کنند. (البته، برخلاف برخی از هموطنان ما، بدون کتک کاری و ناسزا و تهمت و افترا؛ و با آرامشی مدنی). ۵. اما در ارتباط با تظاهراتی که در شهرهای مختلف جهان بوسيله ی ايرانيان برپا شده است، بايد بياد داشت که اکثر اين تظاهرات از سوی افرادی علاقمند به سرزمين شان بوده و بيشتر (تا آنجا که من ديده و خوانده و شنيده ام) به خاطر حمايت از تظاهرات بر حق مردمان ايران و در اعتراض به بازداشت و شکنجه و کشته شدن هموطنان شان انجام شده است. در همه ی اين تظاهرات نيز، تا وقتی سر و صدای امثال آقای گنجی در نيامده بود، مردمان با رنگ ها و پرچم ها و شکل ها و شمايل های رنگارنگ به تظاهرات رفته اند و کسی هم به آن ها چيری را تحميل نکرده است؛ چرا که ـ بر اساس همان دموکراسی که ايشان مرتب از آن نام می برند ـ کسی حق ندارد به مردم بگويد که فقط در صورتی می توانند در تظاهراتی عمومی شرکت کنيد که از فلان رنگ استفاده نمائيد يا فلان پرچم را همراه بياوريد يا نياوريد. من، بی آن که مثل آقای گنجی مدعی باشم اکثريت مردمی که به تظاهرات می روند علاقمندند که جمهوری اسلامی بماند يا نماند، می توانم بگويم که به طور قطع در بين شرکت کنندگان در هر تظاهراتی هم از موافقين نظام جمهوری اسلامی حضور دارند و هم از مخالفين آن، و ـ پس ـ نه تنها آقای گنجی که هيچ شخص ديگری (با توجه به معنای دموکراسی) حق ندارد برای کل اين مردم در سراسر خارج کشور برنامه ی «چه بپوش و چه بگو» تعيين کند. ۶. ايشان در جايی می فرمايند «جنبش سبز ايران، نه سلطنت طلب است، نه به هيچ گروه ديگری تعلق دارد. اتصال اين جنبش به گروهی خاص، نه تنها هيچ کمکی به اين جنبش نمی کند، بلکه بهانه ی سرکوب را در اختيار رژيم قرار می دهد.» و نيز، در همان پاراگراف، می گويند: «چهره های شاخص اين جنبش بارها و بارها ارتباط اين جنبش با گروه های ياد شده را به صراحت تمام انکار کرده اند». حال، اگر جنبش به گروه خاصی ربط ندارد چطور ايشان فقط گروه های مورد نظر خود را انکار می کنند؟ همه آشکارا می دانند که اين جنبش به هيچ کس ربطی ندارد و متعلق به مردمی است که در ايران مقابل توپ و تفنگ ايستاده اند و در زندان ها تن به شکنجه و تجاوز و مرگ می دهند. همه می دانند که همانقدر آقای گنجی خارجه نشين بر اين جنبش حق دارد که ديگر خارجه نشين ها و همانطور که بستن اين جنبش به هر گروهی تقلب است جدا کردن آن از هر گروهی که نام ايرانی بر خود دارد نيز تقلبی بززگتر بشمار می رود.۷. آقای گنجی می گويند: «نکته ی ظريف ديگری هم وجود دارد. اگر آنها که در داخل کشور زندگی می کنند، حاضر نباشند با جمهوری اسلامی بجنگند و کشته شوند تا اين رژيم سرنگون شود، چه بايد کرد؟ آيا راهی جز آن وجود دارد که آمريکا يا اسرائيل از طريق حمله ی نظامی رژيم را سرنگون سازند تا معتقدان به سرنگونی برای اداره ی کشور به ايران باز گردند؟» و من هم فکر می کنم که نکته ی ظريف تر ديگری نير وجود دارد که آقای گنجی به عمد آن را نديده می گيرند، و آن اينکه اگر مردم ايران نخواهند با جمهوری اسلامی بجنگند و نخواهند کشته شوند اما جمهوری اسلامی دست از سر آن ها بر ندارد و (همچون اکنون بازداشت کند، شکنجنه کند و به زندان بياندازد، تجاوز کند و بکشد) چه بايد بکنند؟ آيا نبايد خواستار برکناری چنين حکومتی ضد مردمی باشند؟ و آيا نبايد، در خارج از کشور، ما که از موهبت آزادی برخورداريم حداقل همان شعارهايی را تکرار کنيم که مردم در کوچه و خيابان های ايران فرياد می کنند؟ حال اگر آنها فرياد سرنگونی جمهوری اسلامی سر داده اند تکرار شعارشان بوسيله ی ما به معنای آن است که ما می خواهيم آمريکا يا اسراييل به ايران حمله ی نظامی کند؟ آخر اين چه منطق و استدلال پوسيده و تهمت مکرر است که طرفداران نظام اسلامی چندين و چند سال است به ما می بندند؟ چرا اصرار شما برای حفظ حکومت اسلامی که مسلماً منجر به اتمی شدن آن و يا نابودی کشور بخاطر آن خواهد شد عاقلانه است اما اصرار ما برای يافتن راهی که موجب برکناری جمهوری اسلامی باشد آب به آسياب جنگ انداختن است؟۸. در خاتمه چون آقای گنجی در اين سه سال گذشته مرتب «خارج کشوری، خارج کشوری» می کنند و تصورشان اين است که خارج کشوری بودن ايشان با خارج کشوری بودن ما خيلی فرق دارد، به نظرم می آيد که ايشان حتما نمی دانند که بيشتر ايرانيان خارج کشور (يعنی بخش وسيعی از اين افراد، چه مهاجر و چه تبعيدی) بخاطر زندگی در کشورهای دموکراتيک حداقل با چيزی به نام «حقوق بشر» آشنا شده اند و از جوان و پيرشان همگی، در همه ی اين سی ساله، از هر زندانی و شکنجه شده ای در جمهوری اسلامی حمايت کرده اند، و به دفاع از هر حرکت اعتراضی مردم در داخل ايران برخاسته اند. ايشان اگر سری به سازمان های حقوق بشر بزنند ليست هزارها هزار شکايت را در آنجا خواهند ديد. يا اگر سری به اينترنت بزنند و نام هر زندانی در ايران را جستجو کنند پتی شنی را برای نجات او پيدا خواهند کرد. اين کارها از سه سال قبل که آقای گنجی به خارج آمده اند شروع نشده و سی سال است که ادامه داشته. حتی اگر نام خود آقای گنجی هم به وسيله ی همين خارج نشين ها مطرح نشده بود هنوز تعداد کسانی که ايشان را می شناختند بيش از تعداد تيراژ اولين کتاب ايشان نبود. من و ما خارجه نشين ها برای ايشان هم پتی شنی تهيه کرديم و هم ماه ها برای آشنا کردن مردم جهان با وضعيت شان وقت گذاشتيم. پتی شنی که امضاهايش خيلی خيلی بيشتر از آن نامه ای بود که بعدها دوستان اصلاح طلب ايشان با جمع آوری پول و با پرداخت ۱۱۰ هزار دلار در نشريه ای آمريکايی منتشر نموده و برايشان تبليغ کردند. ايشان حتما نمی دانند، يا ترجيح می دهند که ندانند، چه کسانی صاحب اين هزارها امضايی بودند که ما برای نجات ايشان از شکنجه و زندان جمع کرديم. در ميان اين امضا کنندگان پادشاهی خواه ها، کمونيست ها، جبهه ملی ها، چپ ها و راست ها، هنرمندان، تجار، روشنفکر ها و متخصصين، يعنی پير و جوان خارجه نشين، با هر نوع عقيده و مذهب و سياستی حضور داشتند. و از آنجا که ما امضا کنندگان، مثل هميشه و بر خلاف ايشان، در يک امر، يعنی «باور به حقوق بشر» مشترک بوديم به هنگام امضای حمايت از ايشان دست مان نلرزيد. با اين که بيشتر ما به خوبی می دانستيم که آقای اکبر گنجی از قلب جمهوری اسلامی برخاسته و حتی اگر مخالفتی با ولايت فقيه يا آقای رفسنجانی داشته باشد کلاً موافق و حتی مدافع نظام اسلامی است، اما از آنجايی که باور داشتيم هيچ انسانی را نبايد به دليل عقيده و مرامش زندانی و شکنجه کرد؛ ديگر برای ما فرقی نمی کرد که عقيده ی ايشان چيست. چرا که ما مذهبی نبوديم تا افراد را به مسلمان و نامسلمان، دوزخی و بهشتی، کافر و غير کافر تقسيم بندی کنيم و درد کافر و لامذهب را درد ندانيم. ما و من، برای کارگران اتوبوس رانی تهران هم پتی شن نوشتيم، برای شخصيت ارزشمندی چون اسانلو هم پتی شن درست کرديم که صد و هشتاد درجه تفکرش با آقای گنجی فرق می کند. برای زنان زندانی که برای تغيير قوانين زن ستير جمهوری اسلامی هر ماه يکی دو تاشان در زندانی بوده و هستند نيز مرتب پتی شن نوشته و پتی شن امضا کرده و آن را به مراجع جهانی فرستاده ايم. در اوايل انقلاب برای افسرانی که دسته دسته در جمهوری اسلامی شکنجه شده و کشته شدند اعتراض کرديم، در دهه ی ۶۰ برای قتل عام مجاهدين و کمونيست ها خود را به در و ديوار زديم و با همه ی مراجع بين المللی نامه نگاری کرديم. آن وقت ها ماهيت جمهوری اسلامی مثل اکنون برای همگان روشن نبود که نشريات خارجی هم با ما همزبانی کنند. پس در تنهايی رنج می برديم اما با عشق می دويديم. من و ما برای ماندلاها، برای ايرلندی ها، برای عراقی ها و فلسطينی ها، برای افغان ها و بهايی ها هم صف اعتراض می بستيم. برای ما اعتراض به هر بی عدالتی از جانب هر کسی هم وظيفه است و هم عشق. حالا آقای گنجی به ما می گويد چون پرچم مان با پرچم ايشان فرق دارد حق اعتراض به کشتار بچه هايمان در ايران را نداريم؟ آن هم مايی که پرچم مان را از آن رو دوست داريم که برآمده از همان فرهنگی است که خورشيد مهروش و روشنايی بخش اش در قلب هامان به جای نفرت عشق می پراکند. ما خارجه نشين ها همچنان و اکنون نيز برای همه ی زندانيان عقيدتی تظاهرات می گذاريم و پتی شن می نويسيم، حتی برای آنها که نمی دانيم چه عقيده و مرامی دارند. من به عنوان يک جمهوری خواه مستقل و سکولار، و بسيارانی چون من حتی نمی پرسيم که آنها که در زندان اند طرفدار آقای موسوی اند يا آيت الله کروبی، طرفدار شاهزاده رضا پهلوی اند يا هوادار دکتر مصدق ؟ چپ اند يا راست؟ مسلمان اند يا کافر. سال ها زيستن در فضای جاری دموکراسی و درک حقوق بشر حداقل به ما آموخته است که از ميان فرهنگ مان آنچه هايی را بيرون کشيم که هموزن انسان متمدن باشد و وقتی می گوييم «اگر از اين سر دنيا تا آن سر دنيا خاری به انگشت کسی رود آن انگشت من است» به راستی درد خاری را که ديکتاتوری هايی چون جمهوری اسلامی بر جان مردمان فرو می کند در اعماق جان مان حس می کنيم.من می فهمم که از سراسر متن آقای اکبر گنجی بوی تماميت خواهی قلدرمآبانه برمی خيزد و ايشان می کوشند تا با محدود کردن کل جنبش رنگارنگ و ضد ديکتاتوری مردم ايران آن را به تصاحب انحصاری خود در آورده و در انتها از انحلال حکومتی که اهميت خود ايشان بوجود آن بسته است جلوگيری کنند. در اين راه پرچم و احتياط برای جان مردم و کنترل شعارها جملگی بهانه بنظر می رسند.اما نه آقای گنجی، و نه هيچ کس ديگری، قادر است که در کشورهای متمدن نيز نوع ديگری از حکومت «فقيه وار» راه بياندازد. ايشان البته که می توانند به فکر خودشان و پرچم اسلامی شان و تلاش برای رسيدن به قدرت و حکومت شان در ايران باشند؛ اما هرگز نمی توانند ما را که برای بچه هايمان، برای نجات فرهنگ مان، و برای نجات حقوق بشری مان تلاش می کنيم و زبان مان زبانی متمدنانه است به بهانه های غير منطقی خفه کنند.

شکوه ميرزادگی

-------------------------------------------------------------------------------------------------
شيخ کجرو! شير ما بهتر ز خرچنگ شماست
کجروي، خرچنگوار، البته فرهنگ شماست!
هادي خرسندی