حرف آخر
گاهی با خودم فکر می کنم شاید تجرباتی که داشته ام مرا اینچنین در برابر جمهوری اسلامی به ايستادگی فرامی خواند... با خودم می گويم نکند هموطنان تصور می کنند این موجود عجب سنگ دل و پر رو هست که به هر بازی که لحظه ای دلخوشی برای جماعت سوداگر زمانه فراهم می کند هم دلخوش نمی کند... نه هموطنان. نه. من چند چهره بازی ای از این شيادان تغذیه شده از گنداب قرنها خفقان و سرکوب و ریا دیده ام که نه با لچک مدعیان زبان مردم گشته دلم خوش می شود نه با شیفتگی رفراندوم بازي جماعت البته در خارج نشين و نه با سیاه بازي های گنجی سروش کروبی و دیگرانشان..... و دلم پر درد است از این باصطلاح هموطنانی که صدایی دارند و اينطور سرگرم بازی هایی شده اند که سی سال بلای خانمانسوز جمهوري اسلامی را چون حلوا دور سر خود چرخانده اند.... خاستگاه من و نوع نگاه وفکرم با نازنينانی عجین شده که جان پاکشان را بدور از هر ادعاي حزب و دسته و گروهی در راه راستي و آزادگی نهادند. در کنار اینان زالو صفتان را نیز دیده ام و بدتر از آنان کنج عافیت خزیدگان آسته برو آسته بیای داربست قدرت زمان شده را... با خودم می گويم اگر حیوانی چون خر یکبار پایش در چاله ای رود دیگر از آن مسیر و راه گذر نخواهد کرد چه رسد به شوق و میل ورضا صد بار پايش را در همان چاله گذارد و دریغ از فرزندان آدم نما که اين چنین کثافت جمهوری اسلامی را به گلاب تریبون هایشان و همراهی با جو و نسیم مماشت گرشان آلوده تر مي کنند که بیچاره مردم و زخم دیدگانی که به انتظار خود سقط شدن این بلا سالها جان شیرین را تلخ نموده اند....
هموطنان سعیدی سیرجانی تنها پدر من نبود. عشق به آن آب و خاک و مردمانش او را عجين با مردمان آن سرزمین نمود. آمد حرفهايش را در نامه های سرگشاده بيان داشت به همين خارج نشينان هم نکات را گفت اما این شیادان دغلباز نه تنها درک و شعور خواندن و شنیدن حرفهاي او را نداشتند که قشنگ یاد گرفتند چگونه برای سالهای ديگر عمر این ضحاک زمان را بیشتر نیز گردانند. قتل عزیزی را دیدم که همین باصطلاح صاحبان احزاب و مثلا مبارزین با جمهوری اسلامی با سکوت خویش و با نخ چرخانی تیم مصدقی و توده ای مهر تاییدی بر خزعبلات کیهان نهادند... من و درد من و واقعیتی که در جان دلم هست نمی تواند ساحل امن نشينان دفتر و دستک درست کن را ببیند و قبول داشته باشد جمهوری اسلامی را مشتی آخوند می چرخانند و بس.... زخم و عتاب و شداد بازجو را دیدم دست درازی ناشر و وزیر ارشاد را دیدم و بدتر از همه تهديد ها مسخره بازي ایرانی نمایان البته " اپوزیسیون فعال" در خارج را این چند سال شاهدش هستم..... مدتی پيش دل رنجه از این همه شیادی براي بودن در کنار دوستان جوانم شوق حرکت به ایران را داشتم و تصور می کردم آخرین تلاش را نیز صورت بده. وارد جمع آفت زده همین ایرانیان در خارج نشين شو و مگر این تنۀ به خواب رفته را به حرکتی آوری ... دیدم چنان تارهای عنکبوتی ناگسستنی تنیده شده که شیادان البته در لباس احترام و زبان ریزی نسبت به نویسنده آزاده آن سرزمین سرت را با پنبه می برند... دیدم اینها برای برنامه و کار دیگری اینجا گسيل گشته اند و در پي نگاهداري و داربست صفتی از دست درازی به منافع و شعور مردم ایران سالهاست ارتزاقی برای خویش ساخته اند و اگر از تلویزیون خودشان و در میان جمع خودشان بروی و نوشته قبله عالم گشته شان چون عباس آقای میلانی را بخوانی که ای جماعت حالیتان هست چه می گوید یکباره عقربه ها می چرخد و از ترس در رفتن تاري از این شبکه جهل و ریا سن زیاد کردگان صادراتی گسیل می شوند تا مبادا بر اعتبار نداشته امثال چنین افرادی لطمه ای وارد شود.... دیدم و چشیدم زهر جامعه ای که بجاي خواندن پرسیدن با به به گفتن دیگران مقلد وار گسیل می شوند و امر بر خودشان مشتبه نیز مي شود....
سخن را کوتاه کنم... امروز هم که می بینم تارنماهای گوناگون شده اند بلندگو جنایتکارانی چون گنجی کروبی و موسوی ... آهي می کشم که وای از عوام مدعی اندیشه و خرد...
بازي خاتمی را یادتان رفت؛ نوشته های مشق سیاه کنی اکبر گنجی را يادتان رفت؟ یادتان رفت سر تاسر این رج زدنها برای من ِ پدر کشته پاسخی و نه اشاره ای نیافتم که رهگشا به بازیگران اين جنایت باشد مگر یک حقیقت که همه گسيل اند که مبادا بازی از دست رژیم بدر افتد و چه بهتر که فردی از خودی هايشان البته به افشاگریها بپردازد! افشاگری شاید برای شمای دل خوش کرده جاي امن نشسته بود برای من نبود. و همین شماها بودید که در بوق و کرنا از بازجوي جواز روزنامه گرفته گاندی مسلمان ساختید! نویسنده زندانی ساختید مگر جنایات فراموش شود... و امروز نیز با انتشار مشق سیاه کروبی به جای بيان آنچه این جنایتکار کرد و گفت در همان البته مجلس اش! به پخش این مشق سياه ها دل خوش کنید و در بوق و کرنا باز بدمید که به به اينها به جان هم افتاده اند و افشا گري می کنند.....
بیدار نمی خواهید شوید میل خودتان اما با دو سه بلندگو قرق کردن نه من را و نه ديگر دلسوختگان را نمی توانید رنگ کنید.... امروز سه بار متن همین باصطلاح افشاگری را خواندم و باز خواندم... چه نکته اي پنهان بود که روشن شده بود؟؟؟ عینا نامه نوشتن از آن البته استاد ! شفا بگیر تا سروش که انگار مد روز شده و حالا که بایست بت اعظم فرو ریزد راه تغذیه بت زادگان مبادا بهم خورد و از قافله سودجویان قدمي عقب بمانند! بعد هم خبر مي آید آی مردم چه نشسته اید جان خانواده رفسنجانی در خطر است! فرزندان سروش در خطرند! و یکباره مي بینی عجب فرزند خلف دباغ که ملقب به فلسفه اخلاق!! نیز گشته حالا سفره های افطاری اش کمکی با مشکل روبرو شده!! آي مردم من که مردم شما حالیتان هست؟
پرسیدید راستی وقتی خمینی مرد دیگر چه نيازی به ولی فقیه ديگر بود؟ پرسیدید کروبی مسئول کشتار جوانان به نام جنگ البته مقدس را چگونه دارند رنگش می کنند و به عنوان افشاگر به خوردتان مي دهند؟ آی بینوا مردم که در سانسور و خفقان هستند و بدا به ساحل امن نشینان رهبر تراش تقلبی.
با اژدیهاکي که از بدنۀ خودش برایتان همه رقم البته مخالف نما ساخته هست دیگر این بازی تکراری را لطف کنید و اجرا کننده اش نگردید.
بر کشندگان پدر و رقصندگان بر خونش و موازی تراشان داربست جمهوري اسلامی لحظه ای آرام نخواهم گرفت
سایۀ سعیدی سیرجانی
<< Home