بچه هاي روستاي سفيلان
خبر اين است:
"در پی آتش سوزی یک بخاری نفتی در روستای سفيلان خان ميرزا که در استان چهارمحال و بختياری واقع شده، 14 دانش آموز کشته و شش تن ديگر نيز دچار سوختگی شديد شدند. این کلاس بيست دانش آموز دختر و پسر را در خود جای داده بود. معلم و شش دانش آموزی که از اين حادثه جان سالم به در بردند، برای مداوا به اصفهان فرستاده شدند.
به دنبال اين حادثه تمامی مسئولين آموزش و پرورش استان روانه روستا شدند تا از نزديک دلیل آتش سوزی اين مدرسه که تنها يک کلاس هم داشته جويا شوند."
يادمان باشد " تمامي " "مسوولين" روانه شدند. روانه شدند تا بعد از فاجعه تازه دريابند دليل آتش سوزي چه بوده! آقايان دستي از دور بر آتش دارند. و كور باشيم و كر كه بگوييم دليل خود شما روانه شوندگانيد.
ببينيم كه كودكان در چه وضعيتي در چنين مكاني جمع مي شوند، بخاري كه معلم سرباز بيرون مي برد مگر مي تواند دستگاهي حرارت بخش مناسب در آن سرماي چهار محال و بختياري باشد. نكند چراغ علاالديني بوده سبك و آلوده ساز... در چاله هرزي كه سرگردنه دزدان و غارتگران شده همه دستها يا آلوده اند يا در طناب بي كاري و دستفروشي بسته. بيچاره ما، بيچاره مردم كه صاحب هيچ چيز نيستيم. جماعت نوكيسه به نيكوكاري! هر از گاهي ملبس مي شود و اما مبادا كه در مقابل سيستم غارتگر بايستد كه چه مكاني مناسبت تر براي دلالاني كه اين راه را مناسب تنازع بقا ديده اند. بيچاره كارمندي جواني كه مي خواهد دانشي بياموزد و به ناكجا آباد دانشگاه مثلا دولتي رهنمون گردد. اوست كه بايست براي سه ماه تحصيل شبانه در دانشكده حقوق دانشكاه تهران چهار صد هزار تومان بپردازد! يعني شهريه اي دو برابر دانشگاه آزاد اسلامي شان! بيجاره "مالكيت" و " ماليات " كه از بدو پيدايش قانون در سرزمينم يا به تسلط بازار و آخوند جماعت افتاد يا اين جماعت انگل صفتي كه در گوشه و كنار عالم به فكر رشوه و دلالي سرگرم گشته اند. مي مانم، در اين سكوت مگر فاجعه اي رخ دهد تا از آنچه بر ما مي رود آگاه شويم. نه مي دانيم چه معاملاتي صورت مي گيرد نه حق داشتن صدايي داريم كه پس هنوز بايست "محرومان" داشته باشيم؟ گفتند بيناد مستضعفانشان آب آورد، جهاد سازندگي شان آباداني آورد، سپاه پاسدارانشان بودجه خويش را صرف رفاه زندگي مردم مي نمايد، اما آنچه ديديم چيزي نبود جز چپاول. چه بسيار نقاط محروم كه بيچاره دردمندي كه جز با قاطرش نمي تواند خود را به بيمارستان برساند. در وسط راه تلف مي شود. آخر اينان بايست تلف شوند، سوخته شوند تا بدانيم چه بر ما مي رود! و تلخ تر از همه اينكه خيراتي كن و دست يكي دو نفر بگير! و با اين رفع مسووليتي كن از مقابله با بيداد.
حالا مسوولين استان، آن هم همه با هم ، سرريز شدند كه دليل آتش سوزي را بيابند! واضح است، دليل خود شما هستيد. دزدي آشكار و فراموش كردن مردمي كه پولي از بساط آلوده شما ندارند. اين است وضع زندگي شان و اين است امروز فرزندان آن مرز و بوم.
نمي دانم چرا ياد مقاله "نيكوكاري" افتادم و تكرار آيينه وارش را در اين خبر تلخ. شايد "بم" به روحم فشار مي آورد، و سمينارهاي بررسي ابعاد فلان معصومشان! خوب بلدند چگونه درزها را بگيرند! مبادا كه صدايي رسا بلند شود كه : ز تير آه چو ما فقيران، شود مشبك اگر كه شبها، فلك بر انجم زره نپوشد، قمر ز هاله سپر نبندد. آري اين تاثير همان فريادي است كه انجم و فلك نيز تاب پايداري در مقابلش نخواهند داشت.
آماده ايم؟ بخوانيم ما وقع "نيكوكاران" البته مسوول را.
اين مقاله در "آستين مرقع" سعيدي سيرجاني با اين توضيح آورده شده كه:
"اگر قرار نبود چاپ دوم اين كتاب با چاپ اولش تفاوتي نداشته باشد، اين مقاله را حذف مي كردم. زيرا اولا مقياسهاي روزگار ما با دوران گذشته هيچ نسبتي ندارد، در آن زمان ماهي پنج ميليون درآمد براي فروشندة ماشين رقم چشمگيري بود و امروزه پنج ميلياردش هم قابلي ندارد؛ از بركت جامعه بي طبقه توحيدي و در پرتو عدالت اسلامي كمترين كاسب حبيب الله البته متعهدمان اگر _ خداي ناخواسته_ در مسير نوادر اتفاقات گير افتاد صد برابر اين را هم به عنوان جريمه اي جزيي مي پردازد و خم به ابروي مباركش نمي آورد. ثانيا....
نيكوكاري
داستان عبرت آميز آن حيوان نجيب و باربردار را همگاه در كتابهاي ابتدايي خوانده يا از بيان گرم مادربزرگها شنيده ايم كه حضرتشان پوست شيري در بيابان افتاده ديدند و هوس تبديل جامه فرمودند و در پوست شير رفتند. هيكل غلط اندازشان در جلد سلطان جنگل شكوه و هيبتي پيدا كرد و رعشه بر اندام جنگليان افكند. گرگ و شغال و روباهي كه تا ديروز عالي جناب را به بازي نمي گرفتند از هيبتش فراري و متواري شدند و آدميزگان ستمكاري كه بارها پشت نازنينش را از بارهاي گران خسته و كفل برجسته اش را با ضرب شلاق و سيخونك زخمي كرده بودند، در جامه تازه، رفتارشان يكباره ديگرگون شد و نه تنها با چوب به سراغش نيامدند، كه حريم حضرتش را حرمت نگه داشتند و از شكوه هيبتش، به هر طرفي كه رو كرد، پا به فرار گذاشتند.
قصدم قصه گفتن و تكرار افسانه نيست. همه شما اين قصه را شنيده اند و از عاقبت شيرين كاري عالي جناب هم خبر داريد، و مي دانيد كه هوس غرش بي جايي كه به عرعر مبدل گشت چه به روزگارش آورد. آري عاقبت شوم و عبرت آموز او را همگي شنيده ايم اما دريغا كه عبرت نگرفته ايم و نخواهيم گرفت.
نمونه هاي بارز اين خيره سريها و عبرت ناپذيري ها در همه شوون اجتماعي ما به چشم مي خورد و يكي از آن بسيار در ماه گذشته اتفاق افتاد:
در جرايد چندي پيش با آب و تاب فراوان به نقل "خبرگونه اي" پرداخته بودند كه آقاي " فلان" به سابقه خيرخواهي يكجا مبلغ يكصد ميليون تومان براي نگهداري خانواده هاي بي سرپرست به متصديان موسسه اي تقديم كرده است كه مباشرت اين كار بشر دوستانه را بر عهده دارد.
تا اينجاي خبر براي هر خواننده اي تحسين انگيز بود. در جهاني كه قدرت ريال _ و به عبارت بهتر، دلار_ پشت هر قدرت علمي و معنوي را در هم شكسته است، و همه فضايل و موقعيتهاي اجتماعي و سياسي به ثروت بيشتر منحصر شده، و هيجان حرص و افزون طلبي، همه ضوابط سنتي سرزمين ما را درهم انگيخته است؛ مردي كه يك جا و يك قلم مبلغ يكصد ميليون تومان _ يعني معادل حقوق و فوق العاده و بالاخره كل درآمد يكساله پنج هزار نفر دبير ليسانسيه _ را به عنوان زكات مال به امور خيريه تخصيص دهد، از هر نظرگاهي وجود محترم و قابل تقديسي است.
كم نبودند كساني كه چون بنده بشدت از اين حركت انساني نيكوكار محترم متاثر شدند و به هيجان آمدند و چراغ نيم مرده اميد در اعماق سرد و تاريك قلبشان كورسويي زد كه هنوز ريشه آدميت بكلي نخشكيده است، و تا ريشه در آب است اميد ثمري هست.
اما، يكي دو روز بعد، متعاقب آن خبر، يكي از مكتوب نويسان معروف ديار ما_ ظاهرا به اشاره متصديان همان سازمان خيريه _ به تجليلي عمل واقعا پسنديده اين مرد نيكوكار برخاست و در عين پيري و گرفتاري و در ازدحام خيابانهاي پر رفت و آمد تهران به دلالت روح انسان دوستي و نيكي پسندي در بدر به جستجوي مرد نيكوكار پرداخت و نشاني اش را بدست آورد و به ديدارش رفت و با او مصاحبه اي فرمود و متن مصاحبه را در جرايد منتشر نمود، به همراه " آفرين" و تحسيني كه روز عيش مرد جوانمرد را مبدل كرد؛ و به بركت قلم خدمتگزار خويش خبري تحسين آميز به قصه اي تامل انگيز تبديل نمود.
در مصاحبه نويسنده عالي قدر آمده بود كه:
نيكوكار محترم در حدود سي و چند سال دارد، و از ميراث پدر آه در بساط نداشته و پس از مدتي خانه شاگردي و اين در و آن در زدن و به نوايي نرسيدن، در سالهاي اخير با قبول نمايندگي فروش محصولات "ايران ناسيونال" يكباره و به يك چشم برهم زدن درهاي _ ببخشيد دروازه هاي _ توفيق به روي بخت كاميابش گشوه گشته و از فيض چهار سال " كوشش" ، امروز به مقامي رسيده است كه مي تواند يكجا و يك قلم رقم ناقابل صدميليون توماني بذل و بخشش كند.
گوشه گيران نكته سنج با مطالعه اطلاعاتي از اين دست با يك حساب سرانگشتي و عجولانه به نتايجي رسيدند كه چون در نظرشان دور از واقعيت مي نمود، ناچار به قلم و كاغذ توسل جستند و فرضيات خود را به عنوان مساله به روي صفحه كاغذ ريختند ، و پس از مبلغي جمع و ضرب و تقسيم ، باز هم به نتيجه اي رسيدند كه قبولش براي عقل سليم نه تنها دشوار كه محال مي نمايد.
از جمله اين نكته گيران، يكي از دوستان دوره دبيرستان بنده بود. پريشب پس از ماهها به ياد من افتاد و تلفني زد و بدون مقدمه پردازي و تعارف پراني هاي معمول گفت:
در دوره دبيرستان كه با هم بوديم، درس حساب تو خوب بود و اگر يادت باشد به بچه هاي ديگر كمك مي كردي، آيا هنوز هم حسابت به همان خوبي دوره جواني است؟
حيرت زده از اين سوال بي مقدمه و ظاهرا بيجا عرض كردم:
اگر حسابم تعريفي داشت كه زندگيم جز اين بود، يادت باشد كه امتيازهاي دوره تحصيل در عرصه اجتماع مبدل به " ضد امتياز" مي شود، و توفيقهاي عهد دانش آموزي هر يك تبديل به قلوه سنگي در كوره راه زندگي اجتماعي.اگر من و تو را هم به علت كودني از دبيرستا ن بيرون كرده بودند يا در كنكور دانشگاه شكست خورده بوديم، اكنون حال و روزي غير از اين داشتيم و تا كنون شكارچيان مغزهاي فراري به سراغمان آمده و با سلام و صلوات و وعده ماهي چند صد هزار تومان درآمد، از ديار فرنگ به خاك پاك وطن دعوتمان كرده بودند.
غريد كه حاشيه مرو! مقاله خواجه مكتوب نويس در شماره ديشب اطلاعات خوانده اي؟ همان مصاحبه با نيكوكار صدميليوني را مي گويم.
گفتم: بله خوانده ام و لذت هم برده ام!
گفت: لذتي كه بردي نوش جانت، اما حدس مي زني كسي كه صد ميليون تومان يكجا و به قول ادبا في المجلس بذل و بخشش مي كند، كل سرمايه و ثروتش در چه حدودي مي تواند باشد؟
گفتم : سوال عجيبي مي كني. براي آن حدي نمي توان قايل شد چه ممكن است كسي از ميليارد تومان يك تومان هم نبخشد و ممكن است كسي از هزار تومان دارايي صد تومانش را به فقيران نياز كند. اين بستگي به همت شخصي و تربيت خانوادگي و اعتقادات مذهبي اش دارد.
حرفم را بريد كه : مقصودم اين بود كه حد معقول بذل و بخشش طبق ضوابط اخلاقي و اجتماعي يا حد معقول زكات طبق احكام دين چيست؟ يك درصد است، يك در هزار است، يك در ميليون است؟
گفتم: اگر كسي در روزگار وانفساي ما يك دهم دارايي اش را خرج امور خيريه كند فرشته اي است كه نور اميد بر بام لاجورد اندود سپهر پاشيده است و بايد بر دست بخشنده اش بوسه تحسين زد.
نفس راحتي كشيد كه: احسنت منظور من هم همين بود يعني كسي كه صد ميليون تومان يكجا بخشيده است، معقول اين است كه ثروتي در حدود يك ميليارد تومان داشته باشد. درست است يا نه؟
گفتم : فرض تو عاقلانه است، اما ممكن است در گوشه و كنار جهان مردمي پيدا شوند كه اهل ايثار باشند و هر چه دارند در طبق اخلاص بگذارند و نثار كنند.
خنده اش جمله ام را قطع كرد كه: بله، اهل ايثار هم پيدا مي شوند، منتها يادت باشد كه گفتي "در طبق اخلاص" مي گذارند. يعني كسي كه ايثار به نفس مي كند، عمل خيرش را تا آنجا كه امكان داشته باشد پنهان از چشم آشنا و بيگانه انجام مي دهد و اهل تظاهر و ريا و تبليغ نيست. به خاطر داشته باش كه در همين عمر كوتاه من و تو كم نبوده اند كساني كه ناگهان به مدد جرايد و راديو بر قله پرافتخار خيرخواهي طلوعي كرده اند و خلقي را حيرت زده بشر دوستي و نوع پروري خود ساخته اند و همه را به اعجاب و تحسين واداشتند. اما دو سه سالي بعد پته ها روي آب افتاد و معلوم شد كه مرد نيكوكار يا نقشه تملك ميليونهاي متر زمين مرغوب كشيده، يا براي بردن فلان مزايده و مقاطعه دانه پاشي و زمينه چيني كرده است يا دست كم سرپنجه نيروي قاهري حلقوم گشاد او را فشرده است كه : هر چه خورده اي " اخ كن" و راحت شو .
گفتم: البته ازين قبيل نيكوكاران كم نداشته ايم. بوده اند كساني كه عمري خلق الله را غارت كرده اند و به محض اينكه هوا را پس ديدند و احساس كردند رازشان در حال برملا شدن است، مال را سپر جان كرده اند. اما اين مسايل اصلا ربطي به مرد بي سواد و البته نيكوكاري ندارد كه صادقانه صد ميليون تومان بخشيده است و ملت ايران را به حق فريفته همت بلند خويش كرده است.
گفت: نه، من با شخص كار ندارم عمل نيكوكار محترم به هر صورت و هر بهانه اي كه باشد قابل تحسين است؛ اما مشكلي كه برايم پيش آمده، محصول مقاله اي است كه آن نويسنده محترم درباره اين كار خير نوشته است.
من كه مقاله را خوانده بودم و در حين خواندن برايم سوالهايي پيش آمده بود و با گفتن لعنت بر شيطان، به دوست البته بدبين و عيب جويم تذكر دادم كه آن مقاله را ناديده و ناخوانده پندارد و يقين خود را به قول دهخدا به شك ندهد. ولي او بي اعتنا به نصيحت من ، به حرف خودش ادامه داد:
_ فرض كنيم اين نيكوكار محترم يك درصد نه، بلكه ده درصد دارايي خويش را يكجا بخشيده باشد، حتي باز هم بر احتياط بيفزاييم و فرض كنيم فقط يك پنجم ثروت خود را وقف كار خير كرده باشد؛ در اين صورت صاحبت دست كم پانصد ميليون تومان كه هست!
نهيبش زدم كه: امروز هر دلال بي سوادي صاحب چندين برابر اين ثروت است، وانگهي مگر من و تو مدعي ثروت مردميم. مردي است، بخششي كرده است و بايد سپاسگزارش بود؛ ديگر فرض و حدس و گمان ندارد.
لحنش خشن شد كه: تند مرو! بخشش بجاي خود خوب است و خيلي هم خوب است. اما بالاتر از اين بذل و بخششها مسايلي به عنوان ملاحظات اقتصادي و اجتماعي وجود دارد كه اگر آنها را ناديده بگيريم و ناگشوده بگذريم به سرنوشته كشور و ملت خود بي اعتنايي كرده ايم. مردي كه هم اكنون صد ميليون تومان بخشيده است، تا چند سال پيش آه در بساط نداشته و با مرگ حيات بخش خويشاوند توانگري هم به ارث و ميراثي نرسيده است. به روايت خودش مدتي در چند موسسه و شركت به عنوان كارگري ساده كار كرده و مزد بخور و نميري گرفته؛ و باز هم به اعتراف خودش درهاي توفيق و سرمايه از روزي به روي بخت پيشتازش گشوده مي شود كه نمايندگي فروش محصولات ايران ناسيونال را بر عهده مي گيرد. پيش از آن به اقرار خودش ديناري اندوخته نداشته است. بنابراين تا ده سال پيش، از اين ثروت خداداد خبري نبوده است، آخر به فرض آنكه از نخستين روز تاسيس ايران ناسيونال و ظهور " پيكان" به مقام نمايندگي فروش رسيده باشد، دوران ثروت اندوزيش از اين بيشتر نخواهد بود. چه، تاريخ تاسيس و طول عمر كارخانه ايران ناسيونال بر همه ملت ايران معلوم است.
حيرت زده از اين مطالب نامربوط و حسابهاي دور و دراز، خواستم سخنش را قطع كنم و جانم را خلاص؛ اما مجالم نداد كه:
_ خوب، فرض كنيم ثروت اين مرد نيكوكار فقط مبلغ ناقابل پانصد ميليون تومان باشد، و باز هم به فرض آنكه ايشان از همان آغاز كار ايران ناسيونال، يعني در حدود ده سال پيش به منصب زرخيز نمايندگي كارخانه رسيده باشد، درآمد سالانه اين نماينده فعال بنظر تو چه رقمي بوده است؟
چون لحظه اي در انتظار جواب من سكوت كرد، فرصت را مغتنم شمردم كه به شيوه مطلوب سنتي با مصراعي به اين بحث ملال انگيز خاتمه دهم، اما هنوز خواندن " با خدا دادگان ستيزه مكن" را تمام نكرده بودم كه توي ذوقم زد:
_ بحثمان جدي است. دست از خواندن شعر و بيت بردار. پرسيدم كسي كه در طول ده سال پانصد ميليون تومان پس انداز كرده درآمد ماهانه اش چه مبلغي مي توانسته باشد؟
با بي حوصلگي گفتم:
لابد درآمدش در حدود سالي پنجاه ميليون توماني بوده است.
خنديد كه: نه، معلوم مي شود درس هاي رياضي دوره دبيرستان را هم بكلي فراموش كرده اي. رفيق عزيز! سالي پنجاه ميليون تومان " پس انداز" اين مرد بوده، نه كل " درآمد" او. كسي كه پنجاه ميليون در سال بر ثروتش اضافه مي شود، بايد درآمدي در حدود صد ميليون داشته باشد كه پس از مخارج البته متناسب با درآمد و پس از پرداخت مالياتهاي تصاعدي و هزار " كوفت و زهرمار" ديگر نيمي از آن درآمد برايش باقي مانده باشد. وانگهي بخاطر داشته باش كه مردي به اين خيرخواهي و بلند همتي، نمي تواند و نبايد و خدا نكند كه يك شبه خواب نما شده باشد و فردايش صد ميليون تومان بذل و بخشش كند، چه اگر ناگهاني به فكر بخششي بدين كلاني افتاده باشد، امر از دو حال بيرون نيست، يا خداي ناكرده در مشاعرش اختلالي حاصل شده كه در اينصورت محجور است و بايد دادستان شهر برايش قيم معين كند، يا باز هم خداي ناكرده زبانم لال، خطري او را تهديد مي كند كه مجبور شده است سركيسه را شل و خيك پنير را ول كند تا خود از غرقاب به سلامت بيرون آيد. با اين همه باز دستمان را پايين مي گيريم و فرض مي كنيم كل درآمد سالانه اين مرد فقط پنجاه ميليون تومان بوده و ديناري هم در طول اين سالها خرج نكرده و قايم الليل و صايم النهار باقي مانده است و كسي هم ماليات بر درآمدي از او نخواسته و نگرفته باشد، با اين همه به اين سوال تامل انگيز و ر عشه آور چه مقامي در اين مملكت جواب خواهد گفت كه: چگونه مرد بي سواد بي سرمايه اي از بركت دستگاه ايران ناسيونال به ماهي در حدود پنج ميليون تومان درآمد رسيده است و چه نظامي اين درآمد را معقول و مشروع مي داند؟ سود مشروعي كه شركت ايران ناسيونال براي فروشندگان پيكان معين كرده چه مبلغي است؟ به فرض آنكه سود فروش هر ماشين هزار تومان است، اين شخص بايد در هر ماه پنج هزار پيكان فروخته باشد تا به اين درآمد رسيده باشد.
با حوصله اي سررفته سخنش را بريدم كه: پدر جان! مملكت سرمايه داري همين است. مگر فلان آمريكايي كه در مدتي كوتاه به ميليونها دلار مي رسد، چه مزيتي بر هم وطنان ما دارد؟ چرا كوته نظرانه خروس همسايه را غاز مي بينيم و چشم ديدن هم وطن عزيز خودمان را نداريم؟
لحنش ملامت انگيز شد كه: خودت را به كوچه علي چپ مي زني، يا شنيدن بحث هاي داغ و البته گيرايي متفكران موسمي مغزت را انباشته است؟
( متفكران موسمي: تازه ايده يولوگ هاي حزب رستاخيز شروع به نظريه پردازي و انتشار مجله اي در اين زمينه كرده بودند).
در امريكا، كشوري كه قبله گاه جهان سرمايه داري است، تنها دو طبقه مي توانند صاحب ثروت باد آورده ناگهاني شوند: مخترعان و هنرمندان. در آنجا ممكن است فلان خواننده يا نوازنده يا بازيگر سينما با دست مزدهاي كلان در طول يكي دو سال در شمار ميليونرها درآيد، يا فلان متفكر نابغه با اختراعي صاحب آلاف و الوف شود. اما در آنجا محال است آدميزاده معمولي بيسوادي، با گرفتن نمايندگي فلان شركت يا باز كردن مغازه معاملات ملكي به درآمد نامعقولي برسد و از چنگ قوانين قاطع و تعديل كننده مالياتي جان سالم بدر برد.
آمريكاييها از كمونيسم متنفر و هراسانند، اما اين واقعيت بديهي را هم مي دانند كه اژدهاي كمونيسم از غار اختلاف فاحش و نامعقول درآمدها طلوع مي كند. به همين دليل اولا اجازه نمي دهند مردم بيسواد معمولي بي هيچ فضل و فضيلتي، با درآمدهاي نامعقول و البته نامشروع، بدون گذشتن از هفت خوان مالياتهاي تصاعدي به غولهاي سرمايه داري تبديل شوند. اگر هم چند نفري از اين قبيله به نوايي رسيدند و صاحب آلاف و الوفي شدند و هوس خودنمايي به سرشان زد، تبليغات چيان و نويسندگان بجاي آنكه با شرح داستان و نشان دادن دم خروس هاي گوناگون، جوانان را به عصيان و انحراف بكشانند، به همچو مراجعان و مشترياني توصيه مي كنند كه در لباس مبدل به "چرا" ي خود مشغول باشند و از "غريدن" صرفنظر نمايند.
<< Home