Thursday

حرکت

حرکت

این روزهای اسفند ماه ، اسفند هفتاد و دو را چون سیلی به صورتم می زند. روز بیست و چهار اسفند 14 سال پیش بود. یورش دزدان در لباس حکومت خزیده به خانه.

بر می گردم و می ایستم در برابر اینان
بر می گردم با لباس رزم مردانه بر تن
برمی گردم تا با مردم ستم رسیدۀ مملکتم همصدا شوم که برچینیم بیست و نه سال جنایت را
بر چینیم جماعت محافظ و دغل باز جمهوری اسلامی را
برمی گردم تا بگویم سالها گذشت، لیک ریشه در خاک است و زنده ماندنش در برچیدن دست این غارتگران است
برمی گردم تا بگویم بساط تقلبی حق بشر اسلامیتان خریداری ندارد.
برمی گردم تا یکپارچگی ملت ایران را، همان نقطه اتکاء و حضور سرفرازانۀ ملتی آزادیخواه را به جهانیان نشان دهیم.
برمی گردم تا بگویم نه این حکومت تقلبی را نه این دغلبازان را قبول ندارم و حق من و حق مردم ایران این سیستم آلوده نیست.
برمی گردم تا این مرگ در غربت را به زندگی و غرور اصیل ملتی آزادیخواه بدل کنیم
برمی گردم به شوق در کنار مردمانی باشم که جان و دلم هستند
برمی گردم چون آدمیزاده ام چون فرزند ایران ام چون از پدرم سعیدی سیرجانی درس عشق به آزادگی را آموخته ام.

بر می گردم بی هیچ اعتنایی به غل و زنجیرهای تقلبی اجازه ورود گرفتن و بی اندک سری به اجبار خم کردن به این قاتلان مردم ایران.

برمی گردم تا مرداب متعفن گشته دکاندار داخل و خارج را برچینیم.

برمی گردم تا تشت رسوایی این جماعت را محکم بر زمین زنم و بشکنم بشکنم سالها تفرقه افکنی و حکومت غیرمردمی را پایان دهیم.

برمی گردم اینبار به عزم برچیدن آنانی که چهارده سال پیش مرا به اسارت جسمی گرفتند. برمی گردم این روز با ریشه ای جان گرفته از اعتماد به نفسی از شناخت خودم و خواستۀ زندگانیم.

برمی گردم و قفل زندان ورود به سرزمینم را خواهم شکست.

برمی گردم چون می دانم تنها نیستم. فریاد و دست توانای ملتی به بزرگواری ایران همراهم هست.

مرگ یک بار شیون هم یک بار.

سایۀ سعیدی سیرجانی
16 اسفند