Tuesday

حريم دولت خاتون

مي خواستم بگويم در اين زمانه دست درازي و كشتار چه خبر دلنشيني بود مطرح شدن رياست دولتي از نژاد كرد در عراق. مي خواستم از بهروزي هم ميهني بگويم، اما شاخ و برگهاي همراه اين دولت خاتون و يك بام و دو هوايش و مهرة انتخابيش، بيراهه بودن اين كار آشكارا به محاكمه برخاست . ادعاي هم وطني مادامي كه فقط بر پايه نژاد استوار گردد ضررش بيش از هر سودي است. معناي واژه بيگانه و آشنا را سواي قوميت و رابطه خوني مي بينم. مفهوم آزادگي را معناي ايراني بودن مي دانم. مي بينم دشمن خانگي را و نيروي مخربش را. آمدم ذوق كننم كه بله، طالباني رييس جمهور عراق گشت، و غرور سالها لگدمال گشته ملتي ستم رسيده را باز خواهد گرداند، كه ديدم دام دولت خاتون و لحاف ملا سرشاخ كردني بيش نيست. نه به آن نخست وزير و نه به اين غرور ملي. چه بگويم، خود مي دانند. اما رزق و روزي سيستم در پناه تروريست اسلامي سنگر گرفته را با چيدن چنين مهره هايي در سرزمين همسايه، دو چندان مي بينم. و آتش بيجاي شعله زننده بر مرز و بومم را گرم... كندن اين كت مار و موش مذهب مسلح تراش از بيخ و بن بايست و با روشني كه هر دو رويه بازي كردني زاييده جذبه دولت خاتون، كشتن آن غرور لازم براي اعتماد به نفس است و خلع سلاح مردم است از قدرت واقعي اشان. صفحات تاريخ را براي اين جستجوگر ورق مي زنم. به نابودي مغول مي رسم. در كنار همه تلخي ها با كوبنده ابيات امواج سند دل به زنده بودن آزادگي سپرده ام. عثماني و شاه اسماعيل و قرارداد مشمول حال منطقه كردنشين زخم آخر را برم زد. و امروز تكرار صحنه ها را مي بينم و نگراني آن را مي خواهم با اميد و همتي تغيير قدر درهم شكنم. نفس زندة تاريخ را با همه شقاوتها و روشن روزي هايش، نگران بازيگران و محتومانش مي كند.قبل از اينكه با دست درازيهاي آشكار سيستم به اسارت گرفته سرزمينمان به سرزمينهاي همجوار شاهد دفاع مشروعي شويم، بايد دشمن را بشناسانيم. به خودمان. چون نجات هم در خود ما است.به ايرانم به اين نقشه مي نگرم و غرور پايمال گشته اش. بارها تشنگان قدرت بر اين آب و خاك تاختند. از كشته آزادگان و آدميزادگان پشته ها ساختند. اما روح آزادگي همچون ريشه در خاك هر روز در مقابل هر بيداد سر راست كرد. امان از جهل و امان از ناآگاهي كه دراز دستي همه حرمت شكنان انسان را ميسر مي سازد... اين روزها در كنار سريع نگاهي انداختن به اخبار، صفحات " بيچاره اسفنديار" مقابلم گشوده بوده. و مي بينم تنها اميدم همين نسل است و بچه هايي كه در اين دنياي دلسرد ايراني زاده مي شوند. " بايد هزاران سال بگذرد و هزاران هزار آزادة بيزار از بت پرستي فدا شوند تا فرزندان آدم از كرامت انساني خود باخبر گردند و با اطاعتي كوركورانه و تقليدي، موجود سراپا عقده سلطه جويي را بر جان و مال و افكار خود مسلط نسازند" . آري جان و مال را راحت تر مي گذرم اما دست درازي بر افكار مرگ آدمي است و بس.باري، صفحات آنچه بر ما رفته را ورق مي زنم. به رستم و اسفنديار شاهنامه و اينكه "اسفندياري" كه همه نازش و حرمتش به ترويج دين حق است! چاره اي ندارد جز اطاعت فرمان ولي امر. بازيچة دل به دولت خاتون سپرده اي مي شود تا بدانجا كه سادگي، جاه طلبي و بالاتر از همه روح اطاعت اسفنديار خوش باور براي سركوب ملت استفاده مي شود. "آن سردار جواني كه به فرمان فرمانرواي جبار رگبار مسلسل بر سينة برهنة مردم مي پاشد، آن جوان از جهان بي خبر ساده دلي كه به اشارت دستگاه ستم، روشنفكران و آزادي خواهان مملكتش را به زجر و شكنجه مي كشد، آن نويسندة استادي كه به هواي مال و منصبي قلم و بيانش را براي سركوب آزادگان در خدمت غاصبان قدرت مي نهند، آن مامور معذوري كه براي حفظ امنيت دزدان و غارتگران حيثيت و آبرويش را فدا مي كند... همه و همه اسفندياراني فريب خورده اند كه به سوداي نام و كامي قدم در مهلكه نهاده اند و با رستمي به نام ملت روبرو ايستاده اند. "و نگاه مي اندازم به غرور لگدمال گشته بانه و سنندج. به خروش خشم مردم. به سركوب گران خشم مردم. نفس اين خشم اين روزها آهنگ قلبم گشته. در هر ذرة وجودم مي توانم آن را حس كنم. و مي بينم، به روشني مي بينم بيدار شدن شير زخمي و ترميم شمشير شكسته را.رگه رگه جوانان فريب خورده دستگاه ولايي را به صحنه مي كشانند كه ديگر وفت اينان است و دوام پايه هاي قدرتشان بر همين محصولات مسخ گشته استوار است و بس. قدرت دلار نفتي شان و دستهاي سريشمعليشاه را در هر گوشه اي مي بيني. و يك آن، مي يابي دشمن از همه سنگرها به نابودي تو و دوام خود همت گمارده.و شومي تلخ نبرد با رستم را هر لحظه آهنگش را تندتر و بلند تر مي شنوي.مي خواني فرمانده نيروي انتظامي استعفايش را "دست خر عليشاه" مي پذيرد تا اين تازه جوان فداكار جبهه هاي جنگ و بعد به سرعت دو پله يكي طي كرده مقام و مناسب زمان براي كانديداتوري رياست جمهور اسلام زده اسلام پناه اسلام انقلابي شعار گردد. و حقيقت نهفته در اين كلمات آشكارا برايت نمايان مي گردد كه:"هيچ دژخيمي در نخستين برخوردش با مظلومان محكوم كمر به زجر و قتلشان نبسته است بدين نيت كه پايه هاي قدرت اربابش را استوارتر كند و بلايي را برجان و مال ملتش مسلط؛ قدم اول را در اوج ساده لوحي به نيت خدمت به وطنش، اصلاح حال مردمش، اجراي وظايف ديني اش، رضاي خدا و تامين اجر اخرويش برمي دارد" يادمان باشد، سالهاي بعد از جنگ با عراق سالهايي است كه مي بايست به تربيت نيروي جديد مي پرداختند. سالهايي است كه مي بايست " آرمين" و " چمران" ها را از صحنه عملي اقدامات تروريستي در ممالك ديگر به قرارگاه فرامي خواندند و با جايگزيني پستها سياست دفاعي همه جانبه خويش را رقم مي زدند. سالهايي كه دانشگاهها و مراكز در اختيار خودي است و با هر تكان سري چماق كور باش و دور باش فرو مي آمد، اين سالها رستم ايران، زخمي به نظاره نشسته و اگر هم همتي بوده سرپناهي در جايي ديگر بر سرد و گرم چشيدگان روزگار فراهم گشته. اين ميان تربيت نسل جوان و بچه هايي زاده در محيط نو، با چه همتي امكان پذير مي بوده. اما جماعت حاكم گشته خوب مهره ها را چيدند. و با شناخت غرور جواني سالها دوشيدند و نوشيدند. جوانك زير سي سال سالهاي آخر و پنجاه وهفت با كشتن روحيه آزادگي خود را در لباسهاي مختلف از فرمانده جنگ بگير تا قلم به مزد روزنامه هاي دولتي تا بازجويي از ملحدان و مرتدان تا كرسي نمايندگي مجلس! در همه جا پنجه هايشان را دراز كردند. يك نفر تا هر حد كه امكانش بود پست و مقام داشت. يادتان مي آيد: گودرز افتخارجهرمي، جوانك دانشجو در ظرف كوتاه ترين زمان ممكن نه تنها رياست دانشكده ( دو دانشكده اش كه رسمي است!) داشت، عضو شوراي نگهبان نيز بود، رييس دفتر خدمات حقوق بين الملل، زير نظر نخست وزيري( يعني اطلاعات) نيز بود. رييس كانون وكلا نيز بود...خوب اين بي سوادي و خوان گسترده و شلاق اسلام انقلابي جز ضربه بر مملكت و دلمردگي آزادگان چه نتيجه اي داشت؟ همين روش عينا تكرار و باز تكرار مي شود. و نيرو ها و خروش هاست كه اگر روزگاري با چماق ارتداد از پا بدر مي آوردند امروز با پنبه " خطوط قرمز" و جنبش خود نام "اصلاحشان" مزدوراني حقير خلق نموده بلا و آفت هر حق طلبي.ببينيد، مجبور براي روشن شدن بازي عينا نوشته هاي " علي شكوهي" را آورم. يادمان باشد، اين جوانك وردست حسين شريعتمداريها،مهدي نصيري ها، سليمي نمين ها، امروز با لباس اصلاح طلب سردبير حداقل چهار نشريه است. اين چهار تا را من پيدا كردم باقي ش را شما. جا گرفتگان در سازمانهاي خود تاسيسي چون " فرهنگ و ارتباطات اسلامي" مي دانند از كدام جبهه ضربه اي مرگ آور خواهند خورد، بيچارگان با اسم و سازمان راه انداختن ها سالهاست كه خوب برشستشوي افكار و تحريف وقايع مشغولند. بخوانيم و مي بينيم كه چه نكاتي برايمان روشن خواهند شد.نكته اي كه در مي يابيم اين روزها كه خشم ملت بيدار گشته، جماعت بيانيه امضا كن با چه تلاش و همتي سعي دارند مبادا دست از پا خطا كنند از خط و قالب گذارده شده اين غاصبان بگذرند و غير خودي به حساب آيند. آه كه روح آزادگي با مقام و عنوان بيگانه است و قدرت اين خشم ملت هيكل مهيب سليمان تكيه زده بر پوسيده عصا را جوري مي شكند كه ديگر اين همه تزوير و ريا ما را بس:عنوان: " ما و غير خودي ها" نوشتة " علي شكوهي" روزنامة كيهان، به تاريخ بيست و هفت مهر ماه هفناد و سه:"... مفهوم " غير خودي" در اينجا، لزوما " دشمني " نيست و همه كساني كه مطابق ملاكهاي فوق نمي انديشند و عمل نمي كنند، دشمن محسوب نمي شوند اما طبعا اين گونه افراد نبايد در مسووليتهاي حساس و مهمي كه آن گونه انديشيدن و عمل كردن جزء شرايط ديني و شرعي آن است، گمارده شوند. در برخورد با اين افراد، اصل، التزام عملي به چهارچوبهاي قانوني نظام و احترام به ارزشها و معتقدات جامعه و پايبندي به منافع ملي كشور و عدم وابستگي سياسي و تشكيلاتي به بيگانگان است و اين گونه افراد مادامي كه به اين اصل معتقد و بدان پايندند در كنار نيروهاي مسلمان انقلابي قرار دارند و با آنان برخورد مشابهي خواهد شد. بر اين اساس افراد و گروه هاي غير خودي را مي توان چنين طبقه بندي كرد:يك: دسته اي كه در عمل به براندازي نظام اعتقاد دارند و با همه امكانات خويش در صدد ساقط كردن نظام و نابودي انقلابند. آنچه به ما در شناخت اين گروهها و افراد كمك مي كند نحوه برخورد خصمانه و دشمني آشكار آنان با انقلاب اسلامي است..عليرغم وجود يكسري تفاوتها و گوناگونيها در مواضع و سوابق آنها، در اين امر متفق و همراي هستند و به كمتر از سقوط نظام اسلامي، راضي نمي شوند. به عنوان مثال مي توان چندين گروهك چپ و كمونيست نظير چريكهاي فدايي خلق، تعدادي از گروههاي محلي و منطقه اي نظير حزب منحله دموكرات و كومله، برخي گروههاي مدعي دروغين اسلام نظير منافقين، چندين جريان سلطنت طلب را نام برد كه جملگي به طرق گوناگون درصدد براندازي نظام و نابودي انقلابند. ممكن است ميان همين جريانات مخالف جمهوري اسلامي، تفاوتها و اختلاف آرايي موجود باشد ولي در شرايط كنوني، جملگي به عنوان گروههاي غير خودي و دشمن محسوب مي شوند و طبعا از سوي انقلابيون مسلمان، پاسخي جز برخورد متقابل انتظار ندارند.دو: گروهها و افرادي هستند كه شبيه گروههاي دسته اول مي انديشنديعني بر اين باورند كه بايد نظام اسلامي در ايران ساقط شود اما به جاي مشي " براندازي" به مشي " استحاله" متوسل مي شوند و در صدد تغيير تدريجي آرمانها، اهداف، رهبران و نيروهاي فعال جامعه برمي آيند. .. در مجموع بايد گفت كه افراد و گروههايي كه به صورت آگاهانه به خط استحاله اعتقاد دارند و اينگونه عملكرد را به عنوان استراتژي مبارزه با نظام اسلامي برمي گزينند، مانند گروه اول دشمنند اما البته نحوه مواجهه با آنان ممكن است متفاوت باشد چرا كه تنها هوشياري نيروهاي انقلابي و دورنگه داشتن معتقدان به استحاله تدريجي از مراكز قدرت و تصميم گيري، براي خنثي كردن اقدامات آنان كقابت مي كند. در عين حال به صورت نظري بايد آنان را غير خودي و دشمن تلقي كرد و فريبشان را نخورد و از تحت تاثير قرار گرفتن انقلابيون به وسيله آنان جلوگيري كرد. در صورت اثبات جرايم ديگر از جمله همكاري با ضد انقلابيون و بيگانگان و نيز نفوذ تشكيلاتي خزنده در نظام به قصد حاكميت تدريجي بر كشور و ... قطعا برخورد قانوني و قضايي با اين افراد و جريانات نيز ضرورت مي يابد.سه: افراد و جرياناتي در سطح داخل و خارج كشور فعالند كه با چهارچوب يك نظام ديني مخالفند و معتقد به مبارزه با انقلاب و نظام اسلامي اند اما در اين مبارزه به جاي حركت در عرصه بسيط سياسي يا نظامي، در جاده پيچيده فرهنگي وفكري گام برمي دارند. اينان در مبارزه خويش به مباني بنيادين نظام و پشتوانه هاي اعتقادي انقلاب حمله مي كنند و بحق دريافته اند كه اگر بنيادهاي فكري يك حكومت كه مشروعيت و مقبوليت آن نظام را به همراه مي آورد سست و متزلزل شود و نخبگان فكري و سياسي جامعه، و به تبع آنان مردم ايمان و اعتقاد خود را به آن مباني از دست بدهند، در آن صورت با وارد آمدن كمترين ضربه سياسي و نظامي، آن نظام ساقط خواهد شد. درست به همين دليل، اين افراد به ترويج و گسترش انديشه ها و ديدگاههايي مي پردازند كه در تضاد اساسي با بنيادهاي فكري اسلام و انقلاب قرار دارند... هدفشان از انتشار فلان كتاب يا ترجمه بهمان مقاله يا تشكيل بنيادهاي علي الظاهر فرهنگي، نه صرفا بيان يك فكر و اراية عريان يك انديشه، بلكه اتخاذ يك سياست مشخص ضد انقلابي است...تاكيد مي كنيم همه افرادي كه معتقد به انديشه اي مغاير با مباني ديني يا آرمانهاي انقلابي نظام اسلامي اند، دشمن محسوب نمي شوند زيرا در هر صورت نمي توان انتظار داشت كه در فضاي آزاد انديشه و تفكر عقايد يكسان و واحدي مقبول افند و پذيرفته شود. اين طبيعي است كه كساني بدون داشتن غرض خاص ولو آن كه از مرض جهل و عدم تتبع كافي و فقدان اطلاعات صحيح در رنج باشند. انديشه اي مغاير با مباني اسلامي را بپذيرند و در دفاع از آراي خود صادقانه حاضر به بحث و محاجه باشند ولي گروهي كه در اين قسمت ما آنان را در رديف دشمنان فكري انقلاب قرار داده ايم كساني اند كه گسترش و ترويج اين گونه انديشه هاي مغاير با اسلام و آرمانهاي انقلابي را به عنوان يك استراتژي مبارزه با نظام اسلامي برگزيده اند لذا تنها به ارايه و ترويج يك فكر و انديشه نمي پردازند و از بحث و بررسي حول آراي خود استقبال نمي كنند بلكه بدليل همان اهداف پشت پرده سياسي شان، با بيگانگان و محافل قدرت در خارج و جناحهاي ضد انقلاب و بنيادهاي فرهنگي مشكوك داخل و خارج كشور، مرتبطند و لذا با منضم كردن اين گونه اقدامات سوال برانگيز سياسي و تشكيلاتي با آن فعاليتهاي علي الظاهر فرهنگي، چهره و نيت واقغي آنان بهتر آشكار مي شود. به گمان ما چون اين افراد در مجموع و در نخستين گام، وجهه فرهنگي شخصيت خود را عرضه مي كنند و مدعي ارايه يك فكر و انديشه مي شوند ما نيز ناچاريم با آنان به شيوه اي متناسب برخورد كرده و پاسخ آنان را به شيوه فكري و فرهنگي عرضه كنيم چون در نهايت آنچه يك انديشه را از سكوي حقانيت به زمين مي كشد انديشه اي برتر است و بس. اين گونه مواجه شدن با اين جريانات هم با برخورد آنان تناسب دارد، هم موجب ارتقا سطح فكري جامعه مي شود، هم اثبات حقانيت ما را به شيوه اي متين و پسنديده به همراه دارد، هم زمينة مظلوم نمايي و بازار گرمي را از آنان مي گيرد و سرانجام موجب مي شود كه ما در برخورد با افراد صادق و بي غرضي كه همان انديشه ها و باورها را برگزيده اند، از جاده انصاف و عدالت خارج نشويم. البته بايد تاكيد كنيم كه اين شيوه برخورد مادامي مي تواند مورد عمل قرار گيرد كه آنان نيز صرفا به ...چهار: افراد و گروههايي در داخل كشور حضور دارند كه تحت تاثير انديشه هاي سياسي جديد غرب يا نوعي تجديد نظر در دين، به ولايت فقيه و ابعاد سياسي و اجتماعي دين بي اعتقادند يا اساسا متعرض مباحث اعتقادي نشده و به عنوان گروهها و افراد ملي فعاليت مي كنند. اينان حريم دين را از عرصه سياسي و حكومتي جدا مي كنند و براي دين، شان حكومت قايل نيستند و با انتقاد از تلقي ايديولوژيك از دين، عملا به نفي شريعت و قوانين اجتماعي فقه شيعه مي پردازند. در باور اينان حكومت ديتي با مشخصه هاي عيني خارجي وجود ندارد و ما تنها مي توانيم از حكومت مردمي سخن بگويي كه مسلمانند بنابراين ما " حكومت اسلامي" نداريم. تمامي اين افراد به مرزبندي ميان دين و سياست معتقدند و در نهايت به يك جامعه لاييك كه از نظر سياسي به ليبرال دموكراسيهاي غربي شبيه است اعتقاد دارند. اين افراد در داخل و خارج كشور فعاليت سياسي و فكري مي كنند و بعضا تلاش دارند تا با استفاده از چهارچوبهاي قانوني در كشور، در قالب احزاب رسمي و گروههاي قانوني، فعاليت سياسي رسمي و علني داشته باشند. بنظر مي رسد كه اين گروهها و افراد غير خودي، مادامي كه اثبات كنند و در عمل نشان دهند كه با اساس نظام دشمني نخواهند ورزيد و به چهارچوبهاي قانوني كشور پايبند خواهند ماند مي توانند آزادانه فعاليت كنند البته به شرطي كه شرايط لازم ديگر را براي قانوني شدن داشته باشند و در سوابق و عملكردهاي گذشته آنان مشكل قابل توجهي موجود نباشد...با نظارت و عملكرد اين افراد و گروهها و نيز نظارت دقيق بر كاركردشان، نيروهاي مسلمان و انقلابي مانع سو استفاده آنان از آزاديهاي موجود اجتماعي مي شوند و در هر صورت از گماردن آنان در مسووليتهاي مهم اجتماعي بايست خودداري كرد مگر مسووليتهايي كه عمدتا به مباحث تخصصي و كارشناسي مربوطند و نه با سياستگذاري و تصميم گيري.پنج: افراد و گروههايي هستند كه از لحاظ نظري و اعتقادي، غير خودي محسوب مي شوند يعني انديشه ولايت و نظام امامت را به عنوان يك ايمان، نپذيرفته اند اما بنا به دلايل اجتماعي و سياسي يا تحت تاثير شخصيت و مواضع رهبري انقلاب، در جهت انقلاب حركت مي كنند و به چهارچوبهاي رسمي نظام، عملا التزام دارند. اين افراد ممكن است به دليل اعتقاد راسخ به ضرورت وجود نظم اجتماعي در كشور يا با تكيه بر شخصيت انقلابي و مواضع مترقي رهبري انقلاب يا با اعتقاد به مستقل و ملي بودن جمهوري اسلامي يا به دليل اينكه راهي مناسبتر از دفاع از ارزشهاي انقلاب در برابر تهاجم غرب، پيش روي ملتهاي مسلمان جهان نمي بينند و به دلايل مشابه ديگر، به چهارچوبهاي نظام پايبند باشند و عملا در كنار انقلابيون مسلمان قرار گيرند. دست است كه اين افراد " ايمان" به آن مفهومي كه قبلا بر شمرديم، ندارند بگذريم كه چه بسا از نظر اعتقاد به اسلام و پايبندي به شعاير ديني مانند ديگر مسلمين عمل مي كنند ولي در صف بنديهاي اجتماعي، هيچگونه تعارض و كشمكشي از جانب آنان پديد نمي آيد. با اين افراد همچون خوديهاي برخورد خواهد شد هرچند گماردن آنان در مسووليتهاي حساس و مهم جامعه كه صلاحيتهاي مشخصي را طلب مي كند، به مصلحت نيست.آنچه برشمرديم اصول و ملاكهاي كلي در مواجهه با غير خوديهاست ولي ممكن است در شرايط متفاوت و به عنوان در نظر گرفتن مصلحت نظام و متناسب با افراد مختلف، ايجاد قبض و بسطهايي در روشها، ضرورت پيدا كند."بازجويان قلم بدست و اين روشن نمودن صف بندي را خوانديد؟ مگر نه اين است كه اين مطالب در مهر هفتاد و سه گفته مي شود به همين صراحت و از ديدي بر فراز جامعه ايران. طبقه بندي ها و برخورد با نمايندگان مردم را مي بينيد. شباهتي بين فراخوان امضا كنان و دسته هاي چهار و پنج نمي يابيد؟ اصلا نمي بينيد همين جناب قلم زن امروز روز بنا به خطر جبهه فرهنگي با عنوان خود نهاده خود تراشيده اي چون اصلاحات سردبير چندين مجله است. برايم روشن تر از پيش مي شود كه چرا اين تعداد به اصطلاح مخالفين پرهيز واجب دارند ازعدم استفاده از " براندازي" يا فرياد " مرگ بر جمهوري اسلامي" و مي بينم خوب به بازي كه برايشان درنظر گرفته اند آشنايند كه مبادا در حريم دشمنان قرار گيرند. ..ملاحظه نموديد؟ اين جماعت بار آمده مي خواهند برنامه ريز و گرداننده صحنه باشند. برايشان اين همه سر و دست شكاندن و مخالف نمايي در لباس اعتراض به ولي فقيه يا قوانين از دشمنان خوانده نمي شود. به زباني گوياتر، برايشان نه ولي فقيه مهم است نه اين قوانين. مادام كه به اصول و درجه " ايما ن" مطرح شده كه فقط خود از ما بهترانشان مي دانند لطمه اي وارد نيايد، به قبض و بسط ديگران را درگير بازي مي نمايند. چه حذف ولي فقيه شان چه بكل تغيير قانون اساسي شان!دوستان، لذت دست اندازي به دولت خاتون تا بدان حد در جسم و جان اينان چنگ انداخته كه جز تزوير كاري ندارند. زير چادر " قانون" يا " ولي فقيه" خود تراشيده شان، پنهان مي شوند و با اين چهارچوب قانوني نظام و احترام به ارزشهايش جماعتي شعار زده بي ديدي عميق را در چاه خويش فرو مي برند. مي شكنم اين قانون انسان ستيز را و در هم شكنيم اين سيستم اطلاعاتي زالو صفت را. اين دسته بنديهاي و شيوة نگرش كه سالهاست از ثبت آن مي گذرد را مي خوانم. برايم صف بنديها و بازيها مستند مي شود. اما نگرانيم مي دانيد چيست؟ اين مترسك عليشاه سالها در آب نمك خوابانده، بي آنكه چشممان را باز كرده باشيم و به مظهر ضحاكي اش پي برده باشيم، مارهاي سر دوشش ديگر نه دو بل چندين مار سمي اند، كه اتفاقا با راحتي كنار نهادن يك خامنه اي، چهرة پنهان گشته شان به عيان به بيداد مشغول مي گردد. مراكز تروريست پرور پنهان در اين آفت روزگار، سرهايش تازه علني مي گردد. سرهايي كه جواناني را سالهاست مغزشان را مكيده است و به جانيان واقعي در محيط ات پرورانده است. اين واقعيت باز مرا رهنمون يك راه و بيراهه نرفتن مخالفين واقعي مي گرداند. دسته سوم، نويسنده خريداري نگشته ابايي از بيان زشتيها ندارد. راست مي گويد كه اين گروه به نابودي كل نظام مي انديشند. اضافه مي كنم بر اينان است برچيدن از بيخ و بن اين آفت. جوري تعبد را از بيخ زدن مي بايست كه بچه آدمي قدر و ارزش فكر آزاده را بداند و به مار سمي و آن دژخيم مبدل نگردد. نه اسفندياري بپروران كه جز كشتن چاره اي نباشد و نه بتي كه در آستين اش صدها دام نهفته باشد.بگذريم: نكته ام گوشزد كردن بيراهه جماعتي است كه به تلاش راهي بدون شناخت ضربة كاري دشمن، در پي سياهي لشكري اند كه از ديد دشمن خودي محسوب مي شوند. برگرديم به بازجو شكوهي و دسته هايي كه مي گويد.دسته هاي اول كه ديگر سالها گذشته؛ اما بايست كه از پا نمانند. و اما ضربه كاري همانطور كه اين دغلبازان مي دانند سرزميني است كه بر آن تاخته اند. و ريشه ماندگاري آن همانا "فرهنگ" ايران. بيچارگان كشتند آن هم به بدترين شكل، توبه ها گرفتند و افراد خريديند. مي گوييد كه: مي گويم يادتان مي آيد نامه " ما نويسنده ايم". سرنوشت امضا كنندگان را دقيقا به همين شيوه طبقه بندگي متفاوت يافتيد. راه دور نرويم ، چند هفته اي از انتشار آن نامه نگذشت كه به ادعاي بازجويان روزنامه نگار پس گرفتن امضا آغاز گشت: نمونه فاكس ارسالي از طرف شمس لنگرودي است! به روزنامه كيهان در تاريخ دوازده دي ماه هفتاد و سه كه: نيت و هدفم از امضا نامه ما نويسنده ايم صرفا يافتن راهي براي بهبود وضع نشر كتاب بطور عام بوده است. متاسفانه نوع فعاليت براي عرض نامه و متعاقبا نوع بازتاب آن در سطح كشور و ديگر نقاط جهان، عكس مراد مرا حاصل كرد. من به پاس مسووليتي كه در برابر خوانندگان نامه و آثار خود احساس مي كنم بدينوسيله امضا خود را از ذيل نامه بي مخاطب " ما نويسنده ايم" حذف مي كنم.حالا ايشان سر از چه نشر فرهنگي در آوردند بماند، اما پايه هاي نجات همانا آزادگان ايران زمين اند. ملتي كه حياتش در تاريخ جاودان گشت؛ در مقابل سخت ترين حملات تاريخ به نيروي شناخت هويت و قدرت خردش ايستادگي نمود مشكل اساسي اينان همين دسته سوم است. كساني كه با بارقة فراخواني نه مي توانند در گروه چهارم يا پنجم بچپانندشان، و انگاري كه دشمنان قسم خورده مي شناسندشان. به هر طريقي حتي با تعريف و تمجيد، حال چه پس از مرگ يا قتل، يا با دانه پاشي سعي در خريدشان دارند. تيتر خبر را حتما ديديد، خبرگزاري رسمي شان از "سوسن تسليمي " مي نويسد و مزدورانشان از بزرگداشت هنرپرواني سخن مي رانند كه حيران مي كني اين ديگر چه ريايي است.اين اطلاعاتيان مامور صفت خادم دولت خاتون در پي دوام اين وصال چه افراد كه نخريدند و چه جاسوسان كه روانه نكردند. اما اين دم آخر بايست، بايست كه شيفتگان خرد كه در مقابل همه طوفانها نباختند و استوار ايستادند جوري حضور با اميدي به هم رسانند كه من جوان اين مرز و بوم با تكيه بر اين ستون به آزادگي قد علم كنم و اين كالبد پوسيده غالب گشته ساليان را يكباره بدور افكنم.مينا، هادي، بصير،..... اينها سالهاست جنگ فرهنگي را سعي دارند كه انجام دهند. در مقابل اين همه لودگي با اميد به جوانه ها حضورتان را مي خواهيم. راندند، خوردند، به هر چه در تصورشان نمي گنجيد دست يافتند. اما اينك خشم ملت و رستم زخمي است كه برخاسته است.نمي توانم يادداشت هفته را پايان برم اگر مهر و سپاسي را به محمود گودرزي نداشته باشم. متاسفانه ديداري رخ نداد. اما او و قلم او را به حدي با صراحت و دردآشنا مي ديدم كه در بزنگاه به قلب تيرگي مي تازد كه باورم نگشت او ماهها با سرطان دست و پنجه نرم مي كرده است. به اين عشق به آگاهي و بيداري مهر مي ورزم و مي دانم همين لشكر دمار از روزگار اين جماعت حاكم گشته بر مال و جانمان را در خواهد آورد.بوكان، مهاباد، پيرانشهر، بانه بيدار گشته است. كرمان، بم، شيراز آتش زير خاكستر است. تبريز و رضايية، آمل و ساري، خراسان و خوزستان، اصفهان و همدان آمادة درهم كوفتن اين مترسك هزار چهره اند. اگر آمد و مسوول ارشاد اسلامي خوزستان جشنواره ايران زمين راه انداخت و دستگاه قضاييه حكم سه سال زندان برايش صادر كرد، نمي گوييم اينان فرهنگ دوست شده اند بلكه مي دانم چه آتشي در دل و جان مردمان خوزستان مي گذرد تا اين خوش رقصي را بر آنان وارد مي آورند.روزهاي آخر است. يكباره رنگ و لعابها ريخته. و اين ميان حنا و بندهاي بي سر و ته داربستان جز شعله ور كردن آتش خشم سودي ندارد.خط بندي مشخص تر شده، آزادگان اصيل را با هيچ بازي اينها سر سازشي نيست. اينان صداي ملتند. اصلا اين رستم خود ملت ايران است. و مي دانم به جواناني كه سرنوشت اسفنديار را مي دانند همه گونه پنبه اينان نيز به تنشان خورده است و به دو چيز بيش اعتقاد ندارند: انسانيت و آزادگي. مي دانم نيروي ه شكستن قفل تعبد را و فرو ريختن هر آنچه در پي "قدرت" شعار و ريا مي نمايد. در اين ديار، سازگاران و بيچاره جوانك اكبر عطري ها سردرگمند و تصور مي كنند خارجي اطلاعاتش در سطح سالها در جا زدگان است. واقعا اينان بر گرده چه سوارند؟ جهل و بي خبري ما مردم؟ اگر همين هم وطنان در سالهاي پيش كه جماعت مشروطه خواه براي بستن دست قراردادها و روان شدن پول به جيب قجر در قنسولخانه ها بست مي نشستند، و با خبر مي شديم كه چه كساني براي چه منفعتي و فرار از چه مالياتي به بازار كمك مي كردند، اگر روزي كه نفت را ملي اعلام كردند، بلندگوهاي نهضت ملي از آب گل آلود ماهي نمي گرفتند و اقلا بر اسمي كه بر خود نهاده بودند كوچكترين صداقتي مي داشتند بر ناداني مردم پا نمي فشاردند و با روشن شدن جاسوسان شركت ملي شده نفت، و مكالمات برقرار شده با مستر دريك( رييس هييت مديره شركت سابق نفت) كه در تير ماه سي و يك بصره را محل اقامت خود قرار داده بود و در شط العرب ناو لنگر انداخته اش به آبادان نظر مي داشت... بجاي معرفي اين جاسوسان و كوتاه كردن دست اين دولت خاتون كذا ، آقاي دكتر فلاح شد رييس شركت ملي نفت وهمه كاره، آري همان زمان كه كرسي مجلس به دست از ايران بي خبران با نام نهضت ملي بود، صداها را خفه كردند و از آب گل آلود ماهي. ز آة سرد پروا نيست عشاق بلا كش راكند بر دود صبر آن كس كه مي افروزد آتش راخوب، وقتي خاتمعليشاه !مي آيد به اروپا، و مهمان نيز مي آيد، آي پدر بي همه چيز اين اروپاييان بسوزد، اما به خودمان نهيب نمي زنيم كه مگر همين جماعت مهاجر كم تعدادند، اي كاش روحية بست نشيني را اقلا به ارث برده بوديم، تا مطميه اي دو روزه...نمي گويم خارجي دستش از معركه بدور است، ابدا، اما مي پرسم تفاوت ايراني با انگليسي در چيست كه يكي هميشه خويش را مظلوم و ديگري ظالم معرفي مي كند. نه همتي از خود ما مي خواهد، و آن دم خشم و آگاهي مهر پاياني بر همه اين بازي ها مي نهد..تا خبر دار گشتند كه بله مثلا خانواده قربانيان قتلها در سر همراهي و برنامه اي را مي پرورانند يكباره امضا محمد ملكي خودنمايي مي كند و ظهور عفت ماهباز و شيرين عبادي و دادخواه در ژنو! بعد هم مهره هاي از پيش جايگزين شده به نرمي پنبه سانسور چنان نقل خبري برايت مي كنند كه حيران مي ماني، از كه شكايت بري! نه، مسلم بدانيد، خون آزادگان دامن همه مدعيان قدرت طلب را گرفته است وبيداري ملت بالاترين پاسداشت خواسته آنان است. هر روزت را با خبر دستگيري و زنداني شدن پر كرده اند. ديگر حناي قانونشان هم شده گرد و خاك روي يخي كه ساخته اند. ديگ جوش آرا مردم را دارند دامن مي زنند. از گروه چهارمياني سركار عليه جايزه صلح نوبل گرفته شان تا مترسك خاتمعليشاه يونسكو رو.شان! انگار نه انگار همين هفته پورمند كشيش، سالهاي زندانش را اعلام نمودند و سرنوشت هشتاد كشيش يكجا دستگير شده هم مسلما روشن تر از آن نخواهد بود. با لبخندي به وقاحت خودش به ماموريت حضور در مراسم تدفين پاپ مي خزد تا تعادل برقرار شود. تعادلي كه در درون مرزهاي ايران چنان بر از آخور خوران و توبره بران فرو خواهد آمد كه چاره را جز مرگ اين هيولا نمي داند. ديگر اين نسل اشتباه و ضعف بزرگترنمايانش را به سخره گرفته و در پي "تغيير" قدر است. اعدامها را بيشتر و بيشتر مي كنند. دستگيري ها را گسترده تر و بيشتر. بگذريم از در ساحل امن خزيدگاني كه مگر بوي كبابي به مشامشان خورد و داعيه حقوق بشري كنند، بگذريم از زشتي كارشان كه اعداميان را نيز خودي و غير خودي مي كنند و دو روز از اعلام خبر حكم حجت زماني بايست بگذرد و چون با مجاهدين بوده به سانسور اعتراض يا اعلام خبر اعدامش مشغول شوند.. همان كاري كه برنامه ريزان حيطه حريم دولت خاتون مي پسندند.. بگذريم كه اين ها جز دامن زدن به خشم مردم ثمري نخواهند داد و به هوش باشيم كه ترس يكسال پيش ديگر در ميان مردم نيست. جايش را خشم ملت و اعتماد به نفسي برخاسته از آگاهي از عمق فاجعه گرفته است. كارگران، معلمين، پرستاران، پزشكان، دانشجويان، مادران، ... اينبار تمامي اين چهارچوب هاي نظام را با خروش خود در هم مي شكنند...و اگر جز اين مي خواهيم كه ديگر بازي دادن بس، پس: تغيير ده قضا را.