Sunday

به یاد امیدرضا (توشه شماره 16- زمستان 1392)

یادداشت‌های ماندگار
امیدرضا میرصیافی

امروز6 سال است که از تولد دوبارۀ من می‌گذرد. انسان یک بار از شکم مادر خود بیرون می‌آید و وارد آشفته‌بازار هستی می‌شود ولی از زمان گریه‌های کودکانه‌اش تا زمانی که به خاک سپرده می‌شود، بارها متولد می‌شود. هر اتفاقی در زندگی او جهت حرکت او را تغییر می‌دهد. گاه حادثه چنان تکان‌دهنده است که گویی انسانی دیگر را می‌بینی .
10 اسفند 1379 ساعت 10 صبح من از زندان اوین آزاد شدم هر چند که مدت زیادی در بند نبودم. 20 روز برایم بسان 20 سال گذشت. در مکانی بسر می‌بردم که به هیچ جا شبیه نبود و نیست. سلولی تنگ و تاریک و سرد با 2 متر طول و1 متر عرض که گویی قفس حیوان است.
اگر هر سال این واقعه را بازگویی می‌کنم نه برای عرض اندام است، نه برای شهرت‌طلبی است و نه چیز دیگر. تنها از آن جهت بازگو می‌کنم که کسانی که نمی‌دانند آگاه شوند که یک حادثۀ کوچک چگونه بنیان زندگی انسان را زیر و رو می‌کند.
جمعه21 بهمن 1379 ساعت 12 ظهر بود که منزل را به سوی پارک شاهنشاهی (ملت) ترک کردم. به سر کوچه که رسیدم برادر بزرگم را دیدم که در حال بازگشت به خانه بود. پرسید کجا میری؟ گفتم میرم خیابان ولیعصر (پهلوی سابق) و تا 2 ساعت دیگر برمی‌گردم. وقتی به مقابل پارک شاهنشاهی رسیدم جمعیت زیادی برای برگزاری تظاهرات آنجا تجمع کرده بودند. پس از کمی پرسه‌زدن وارد پارک شدم. آنجا هم جمعیت زیاد بود و بین پلیس با مردم درگیری بود که البته در این بین خود شیرینی نیروهای لباس شخصی هم مثل همیشه برقرار بود.
در همان ابتدای قسمت ورودی پارک در کنار زن و شوهر جوانی ایستاده بودم. یک جوان تقریبا 17 یا 18 ساله حزب‌الهی به طرف ما آمد و با لحنی سرشار از کینه و قصاوت گفت متفرق شوید و بروید. توجهی نکردیم. به یک‌باره همین جوان عقل‌بر‌کف با حالتی تهاجمی به طرف زن و شوهر آمد و به مرد جوان گفت:«زن جنده! مگر نمیگم گم‌شو برو»! مرد جوان مات و مبهوت مانده بود که چه عکس‌العملی نشان دهد. اگر چیزی نمی‌گفت به او می‌گفتند بی‌غیرت و اگر اقدامی می‌کرد به طور حتم دستگیر می‌شد. با مشاهده این صحنه به طرف آن بسیجی عقل‌برکف و جان‌برکف حمله‌ور شدم و او را به طرفی هل دادم. او و یارانش نیز با باتومی که در دست داشتند به طرف من حمله کردند و تا توانستند ضربه زدند و عقده‌گشایی کردند. من را درحالی که بر روی زمین می‌کشیدند به داخل مینی‌بوس پلیس بردند. زن جوان با دیدن این صحنه گریه می‌کرد و می‌گفت که پسر من را کجا می‌برید ولی دیگر کار از این فیلم بازی کردن‌ها گذشته بود.
بقیه داستان را هم آن دوستانی که باید بدانند می‌دانند و نیازی به بازگویی نیست. پس از 20 روز که از بند 240 اوین آزاد شدم «امیدرضا»ی دیگری شده بودم. به صراحت و با هشیاری کامل می‌گویم که اکنون که 6 سال از آن ماجرا می‌گذرد نه از آن بسیجی مخلص خدا نارحت و دلگیر هستم، نه از مسئولان اوین نارحت هستم و نه از قاضی حداد رئیس شعبه 26 دادگاه انقلاب. همه این افراد بهترین کمک و خدمت را در حق من کردند تا بتوانم درعرض تنها 20 روز به ماهیت این نظام و اسلام تا ابد ناب و بکر محمدی پی ببرم و دست از هر چه اعتقاد غلط و خالی از منطق کشیده و به رازها و حقیقت‌هایی پی ببرم که شاید درک آنها تا پایان عمر بدون این اتفاق ممکن نبود.
یاد گرفتم که به جای آنکه برای ساکن آسمان هفتم خم و راست شوم و شاکر او باشم، مخلص و مطیع دردکشیده و رنج‌کشیده‌ای باشم که ذره‌ای از شرف و ناموس خود را فدای یک جو نان حرام نکرد. یاد گرفتم که خالق و مخلوق خود هستم. یاد گرفتم که راه سعادت تمکین و اجرای اصول و فروع دین نیست بلکه باور داشتن به اصول شرافت و آزادگی است. یاد گرفتم که انسان بنده و مطیع و نوکر و موجودی ناتوان نیست بلکه موجودی است آزاد و پرتوان که خود خلق می‌کند آنچه را که دوست دارد. یاد گرفتم که باید برای در بند نبودن باید یاد بگیرم. یاد گرفتم که هر چه را تا پیش از این باد گرفته بودم از یاد ببرم و از نقطه صفر بنیان یک تفکر صحیح را پایه‌ریزی کنم. یاد گرفتم که انسان هر گاه اراده کند متولد می‌شود و فهمیدم که 20 سال در مسیری غلط حرکت می‌کردم.
***
چندین روز است که از پیدا شدن پیکر پرویز یاحقی و مرگ مشکوک وی می‌گذرد. در این دو هفته با محمد صدیقی‌پارسی و دیگر یاران و دوستان بسیار در این مورد تحقیق کردیم و به نتایجی هم رسیده‌ایم. در آینده‌ای بسیار نزدیک با تلاش‌هایی که در حال صورت گرفتن است راز مرگ او آشکار خواهد شد و مشخص خواهد شد که در فاصله چهارشنبه11 بهمن تا روز جمعه 13 بهمن که پیکر صدمه‌دیده او در خانه‌اش پیدا شد چه بر این هنرمند نازنین گذشته و چه اتفاقی افتاد که پرویز اینگونه از میان ما رفت. همسایه استاد پرویز یاحقی اذعان کرده که چهارشنبه شب از خانه پرویز صدای جر و بحث و سر و صدای زیادی می‌آمده که به یکباره قطع شده است.
بیش از این در حال حاضر نمی‌توانم سخنی بگویم و نباید هم بگویم. در هفته‌های آینده مشروح این ماجرا را از طریق خانواده یاحقی به  اطلاع عموم خواهیم رساند. در پایان فقط این نکته را به شما عرض کنم که به‌هیچ‌وجه جریان مرگ پرویز یاحقی ارتباطی به دستگاه حکومتی ندارد و سیاسی نیست.

***
صحبت‌های بابک بختیاری و جوابی که ایشان به پرسش جناب تورج نگهبان در مورد مرگ مشکوک زنده‌یاد پرویز یاحقی در برنامه "سیری در ادبیات آهنگین ایران" دادند،[i] بنده را بر آن داشت که جزئیات بیشتری از این مرگ مشکوک را برای همگان فاش کنم.
جناب بابک بختیاری ؛
اگر مردم و خصوصا آنهایی که این برنامه تلویزیونی را دیدند، اولین بار بود که از زبان شما می‌شنیدند که این مرگ مشکوک شایعه‌ای بیش نیست! و زنده‌یاد پرویز یاحقی بنا بر تشخیص پزشک معالج بر اثر "ایست قلبی" فوت کرده است ولی کسانی که از نزدیک با زنده‌یاد یاحقی ارتباط داشتند و در جریان این ماجرا هستند، برای چندمین بار بود که شاهد این انکار معنادار شما هستند.
جناب بابک بختیاری؛
جنابعالی خود در زمره افرادی هستید که در زمان پیدا شدن جسد زنده‌یاد پرویز یاحقی در منزل وی حضور داشتید و شاهد و ناظر همه چیز بودید. اگر در شما بر پاشنه انکار حقیقت (بنابر منافعی) می‌چرخد ولی برای من اینگونه نیست. شرافت آدمی اقتضا می‌کند که آدمی حتی به قیمت جانش هم که شده راستگو باشد ولی شما متاسفانه حتی برای زنده‌یاد پرویز یاحقی نیز اینگونه نیستید درحالی‌که در همه‌جا و همه‌حال بر این مدعا بودید و هستید که عاشق پرویز یاحقی هستید که این خود دروغی بیش نیست.
بنا بر گفته‌ها و اظهارات اکثر قریب به اتفاق اشخاصی که در محل حضور داشتند (جمعه 13 بهمن 1385) و بنده با اکثر آنها بطور مفصل صحبت و گفتگو کرده‌ام وضعیت پیکر زنده‌یاد یاحقی و خانه وی چنین بوده است:
پیکر زنده‌یاد یاحقی با موقعیت سر در سه کنج اتاق درحالی‌که در حال پوشیدن لنگه راست شلوار بوده‌اند پیدا شده است. هر دو زانوی وی سوراخ و خون‌آلود بوده است. مچ هر دو دست وی سفید بوده و نشان از آن داشت که دستان وی را محکم بسته بودند. هر دو دست وی سوخته بوده است. بازوهای وی با جسمی شبیه به نعلین اسب سوزانده شده بود. متوفی از ناحیه فرق سر دچار ضرب‌دیدگی شده و مایع سفید رنگی از آن خارج شده بود .
پزشکی که برای معاینه جسد در محل حاضر شده بود، بنابر توصیه یکی از حاضران در محل (خانم ع . ص) که خود نیز در زمرۀ مظنونین است، برای حفظ آبرو علت مرگ را «ایست قلبی» ثبت می‌کند درحالی‌که چنین چیزی به هیچ وجه صحت نداشت.
وضعیت خانه نیز به این صورت بوده است که چراغ آشپزخانه شکسته شده بود و میز ناهارخوری وارونه بوده است. تمام کمدها و چمدان‌های متوفی به‌هم ریخته بوده و نشان از آن داشت که مظنونین به قتل، برای پیدا کردن اشیاء یا اسنادی(احتمالا سند منزل متوفی در پاریس و دیگر طلا و جواهرات قیمتی) به جستجوی خانه پرداخته بودند. در خانۀ زنده‌یاد یاحقی یک عدد قفل درب که نو هم بوده است پیدا شده که این قفل را فرزند خانم ثابت (از همسایگان زنده‌یاد یاحقی) برای ایشان تهیه کرده بود. چون بیژن فرازی (شوهرخواهر زنده‌یاد یاحقی) کلید خانه وی را داشته است و با توجه به تهدیداتی که از قبل متوجه ایشان بود، زنده‌یاد یاحقی تصمیم گرفته بود تا قفل درب آپارتمان را تعویض کنند.
در روز کشف جسد پسر خانم ثابت به 3 تن از وابستگان زنده‌یاد یاحقی می‌گوید که در شامگاه چهارشنبه11 بهمن 1385، مقارن ساعت 20 الی 22 سر و صدای شدیدی از منزل استاد شنیده می‌شده که در طول این 2 ساعت صدای شکستن چیزی نیز به گوش می‌رسد. پسر خانم ثابت به داخل کوچه می‌رود و از بیرون می‌بیند که چراغ آشپزخانه پرویز یاحقی خاموش شده است و متوجه می‌شود که این صدای شکستن مربوط به چراغ آشپزخانه بوده است.
از همینجا می‌توان حدس زد که به احتمال قریب به یقین مظنونان به قتل پرویز یاحقی شامگاه چهارشنبه وارد منزل زنده‌یاد یاحقی شده و با وی درگیر شده بودند.
لحضاتی پس از پیدا کردن جسد، یکی از بستگان زنده یاد یاحقی از شما این پرسش را می‌کند که فکر می‌کنید پرویز چه زمانی دچار مرگ شده است؟ که شما در پاسخ می‌گویید که پرویز دیشب(پنجشنبه 12 بهمن) کشته شده است! درحالی‌که در آن لحضات پر از بهت و حیرت کسی هنوز به درستی فکر به قتل رسیدن ایشان در ذهنش نبود و از همین جا شک و تردیدها به شما آغاز شد و این شخص از گفته جنابعالی دچار حیرت می‌شود.
محمد صدیقی پارسی (برادر ناتنی زنده یاد پرویز یاحقی) در زمره آخرین افرادی است که به محل می رسد و این زمانی است که ملحفه سفیدی بر روی پیکر زنده یاد یاحقی انداخته‌اند و پزشک معالج گواهی فوت را صادر کرده است. وی زمانی که می‌خواهد ملحفه سفید را کنار زده تا پیکر برادرش را نگاه کند با ممانعت خانم ع . ص.، یعنی همان شخصی مواجه می‌شود که به دکتر معالج پیشنهاد کرده بود که بنا بر پاره‌ای از مصالح و برای حفظ آبرو علت مرگ را «ایست قلبی» عنوان کند.
اما این ممانعت بی‌فایده بود، چون فردای آن‌روز یعنی ساعیت سه‌و‌نیم روز شنبه 14 بهمن 1385، محمد صدیقی در غسالخانه با پیکر خون‌آلود و ضربه‌دیده برادرش مواجه می‌شود. در این صحنه شما و آقای ح. الف نیز حضور داشتید ولی تنها کسی که عکس‌العملی نشان نمی‌دهد و بی‌تفاوت است شما هستید درحالی‌که محمد صدیقی و ح. الف تصمیم می‌گیرند پلیس را در جریان بگذارند ولی در اینجا نیز با ممانعت عبدالحسین فرازی و پدرش بیژن فرازی (شوهرخواهر زنده‌یاد پرویز یاحقی) مواجه می‌شوند. این دو،تلفنی محمد صدیقی را تهدید می‌کنند تا مبادا پلیس را در جریان بگذارد و بدینسان سرانجام پیکر ایشان همراه هزاران پرسش بی‌جواب به خاک سپرده شد تا خیال عاملان این مرگ مشکوک راحت شود،غافل از اینکه حقیقت هیچگاه دفن نخواهد شد و روزی بسان زنجیری گریبانشان را خواهد گرفت.
جناب بابک بختیاری؛
زنده‌یاد پرویز یاحقی در روز15 دی 1385 (حدود 1 ماه پیش از فوت ایشان) در ملاقات حضوری که با ف. ب داشته‌اند از وی در مورد «حسن زردکوهی» (مظنون شماره یک در ارتباط با قتل زنده‌یاد یاحقی) پرسیده‌اند و علت پرسش خود را اینگونه عنوان کرده‌اند که چندی است به‌خاطر آرشیو خود از سوی تعدادی از افراد تهدید می‌شوند و از این بایت در هراسند که مبادا اتفاقی بیفتد.
جناب بابک بختیاری؛
در روزی که مراسم ختم در مسجد برگزار می‌شد،چهارشنبه 18 بهمن 1385، یکی از خانم‌ها که خود را از همسایگان زنده‌یاد یاحقی معرفی می‌کند، به ف. ب می‌گوید که شما را یک یا دو روز پیش از کشف جسد همراه با یک خانم در حالی که وارد منزل زنده‌یاد یاحقی شده‌اید دیده است و بنا بر گفته ایشان، شما پس از مدت کوتاهی از منزل خارج شده‌اید و این با اظهارات پیشین جنابعالی در مورد مراجعات واپسین شما به منزل زنده‌یاد پرویز یاحقی بسیار تناقض دارد.
جناب بابک بختیاری؛
مواردی که اینجا متذکر شده‌ام نه داستانسرایی است و نه گزافه‌گویی. حقایقی است که از زبان شاهدان عینی ماجرا عنوان شده است ولی شما تنها شاهد عینی هستید که بر انکار این حقایق اصرار عجیبی دارید.
آقای بایک بختیاری؛
برای شما بسیار متاسفم که به خاطر پاره‌ای منافع بی‌ارزش حاضر هستید روح آن زنده‌یاد را آزار دهید. شما نه‌تنها برای زنده‌یاد یاحقی عاشق‌پیشه نبودید(با تمام دوندگی‌هایی که برای کارهای مختلف ایشان کردید و از این بابت از شما سپاسگزارم) بلکه در روزهای آخر از پشت به ایشان خنجر زدید.
زنده‌یاد پرویز یاحقی در روزهای آخر متوجه این امر و بعضی موارد دیگر شده بودند و برای همین به شما کمتر بها می‌دادند و شما را کمتر به حضور می‌پذیرفتند و اگر ایشان زنده بودند مطمئن باشید شما را خیلی راحت کنار می‌گذاشتند . شما به خوبی این موضوع را می‌دانید ولی چون راستگو نیستید تا به اکنون، هر جا که حضور یافتید، جز دروغ و ریا چیزی عرضه نکرده‌اید. من قصد ندارم شما را به عنوان قاتل معرفی کنم ولی شما از جریان مرگ زنده‌یاد یاحقی مطلع هستید و به همین خاطر برای منافع شخصی خود حاضر هستید تا با مظنونان به قتل همکاری کنید. درگذشت زنده‌یاد یاحقی اگرچه برای همگان ناگوار و جانکاه بود ولی برای شما بد نبود. شما از این فرصت به خوبی برای مطرح کردن خود استفاده کردید. اگر نقش شما در مرگ مشکوک پرویز یاحقی اثبات شود (و اگر شما را با 180درجه تخفیف شاگرد زنده‌یاد یاحقی بدانیم) باید فاتحه رابطه استاد و شاگردی را در این مملکت خواند.
من تا به اینجا بسنده می‌کنم. تمامی این موارد تنها گوشۀ کوچکی از حقیقت بود که فاش شد. درصورتی که شما و دیگر همدستانتان به ارعاب، تهدید، ریاکاری و انکار حقیقت پایان ندهید این افشاگری ادامه خواهد داشت. جنابعالی، حسن زردکوهی (حاج‌حسن شیشه)، بیژن فرازی، عبدالحسین فرازی و دیگر مظنونان در ارتباط با این مرگ مشکوک باید روزی پاسخگوی تمامی پرسش‌هایی باشید که در اذهان مردم ایران نقش بسته است.
***
آنکه بر در می‌کوفت شباهنگام
به کشتن چراغ آمده بود
نور باید در پستوی خانه نهان می‌شد
آنگه که زمین
از خون سیمرغ می‌جوشید
گرگ و قافله‌اش
به جغد و نقابدار وعده پیروزی و آزادی می‌داد
جغد و نقابدار
مست و مغرور
گرگ و قافله‌اش را فرشته نجات پنداشته‌اند
غافل از آنکه آنها قصابانند
هشیار باش!
که گرگ چو ابلیس پیروز و مست
به دنبال جغدی برای خانه تو است
جغدی که
چنگال خونین گرگ را
با یاقوت تاراج رفته پیوند خواهد داد
پس بدان
به کشتن چراغ خانه تو نیز
چو چراغ خانه سیمرغ
در شبی سرد و سیه خواهند آمد
گرگ و غافله‌اش را رها کن
آنها نغمه و ترانه و شور را
در گلوی عاشقان
به ناله و شیون مبدل می‌کنند
من می‌دانم
تو نیز بدان!
کز خوف این گرگ بی‌صفت
نور و یاقوت را که هیچ
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

***
در آن شام سرد و سیه
که سیمرغ
دلتنگ و نالان بود
در آن لحضه که شیرین
برای فرهادِ شیرین‌سخنش
نگران و نگران بود
جغد شومی بر بالای درخت نشست
حریم آشیان سیمرغ درهم شکست
کسی جز آن جغد شوم
شکسته شدن سکوت آشیان سیمرغ را ندید
کسی جز آن جغد شوم
فرود آن نقابداران را
بر بام آشیان ندید
کسی جز آن سایه مرموز
شام آخر را نظاره نکرد
فریاد سیمرغ در گلو خفه شد
چنگال صیاد آهنین
بال سیمرغ را پرپر کرد
چو سیمرغ خونین و پرپر شد
نا محرمان و نا اهلان
یاقوت پنهان گشته در آشیان را
به جغد شوم سپردند
و جغد
یاقوت را بلعید
جغد چه بی‌اثر خندید
آسمان چه بی‌اثر گریست
سیمرغ تنها، چه مظلومانه پرپر شد
نا محرمان همه گریختند
جغد از شاخه هلهله‌کنان پر کشید
آسمان تهی از سیمرغ شد
وای بر من!
آسمان شهرم دیگر سیمرغی ندارد
آشیانش دیگر برایم جلوه‌ای ندارد
روزها و شبها
بر پای درختی
که روزگاری بر بامش
آشیان سیمرغ عشقم بود
گریستم و گریستم
صدای سیمرغ در گوشم
طنین‌انداز شد
برخیز!
مردم از آن شب خونین خبردار شدند
جغد و نقابدار در همه عالم رسوا شدند
برخیز!
این خبر در همه عالم افشا کن
بر خیز!
که روز جزای گرگها نزدیک است
جغد، نقابدار و گرگ
در سحرگاهی که نزدیک است
در دام انجمن مجازات گرفتار خواهند آمد
آنگاه
جغد، نقابدار و گرگ
همچنان که اشک میریزند
بسان بلبل
داستان آن شب سرد و سیه را
برای من و تو
خواهند گفت

***
حسن زردکوهی کیست؟




اشعار«سیمرغ خونین» و«مرگ چراغ خانه»( دو مطلب قبلی) را اگر تا به حال نخوانده‌اید، حتما بخوانید و عکس‌های مربوط به آنرا نیز دقیق نگاه کنید. حالا زمان آن است که پرده درافتد و همگان چهره آقای حسن زردکوهی(حاج حسن شیشه) مظنون شماره یک در ارتباط با مرگ مشکوک زنده‌یاد استاد پرویز یاحقی را نظاره‌گر باشند.
چو پرده درافتد نه او ماند و نه من. ماندن من گر چه برای دیگران مهم است ولی برای خودم مهم نیست چون پای در راهی گذاشتم که به انتهایش ایمان دارم و خوش‌بینم ولی ماندن تو نه مهم است و نه واجب و نگران انتهایش هستی.
مردم هنردوست ایران هیچگاه این حادثه تلخ و ناگوار را فراموش نخواهند کرد و بی‌صبرانه منتظر هستند تا به زودی و از راه قانونی و قضائی حقایق بر همگان آشکار شود و تا آن روز عاشقان و دوستداران استاد پرویز یاحقی در راه رسیدن به حقایق و رسوایی عاملان آن جنایت از پای نخواهند نشست.
مرگ استاد پرویز یاحقی ضایعه‌ای است ملی. دوستداران زنده‌یاد یاحقی و تمامی مردم از مراجع قضائی می‌خواهند که در این حادثه به تحقیق بپردازند تا حقایق این مرگ مشکوک بر همگان روشن شود. آشکار شدن حقایق، بازگرداندن آرشیو موسیقی چندین‌ساله، ویولون‌های استاد پرویز یاحقی و دستگاه‌های استودیوی شخصی ایشان که همگی به تاراج برده شده است از خواسته‌ها و مطالبات اصلی همگان است.
از تمامی عزیزان و عاشقان استاد پرویز یاحقی هم این انتظار می‌رود که از دامن‌زدن به شایعات خودداری کنند و به هیچ‌وجه این قتل را به مسائل سیاسی ارتباط ندهند چون دامن زدن به اینگون شایعات نه تنها مشکلی را حل نمی‌کند بلکه باعث می‌شود از حقیقت فاصله بگیریم. با اطمینان می‌گویم که مرگ مشکوک ایشان هیچ‌گونه ارتباطی با مسائل سیاسی ندارد. زنده‌یاد پرویز یاحقی محبوب همه ایرانیان بود و هیچ کسی غیر از عاملان این جنایت که چند تنی خودسر بیش نیستند از این ضایعۀ ناگوار خرسند و راضی نیست.
از همه کسانی که از نامبرده اطلاعی دارند و می‌توانند اطلاعاتی در اختیار بگذارند خواهشمند است اطلاعات و مدارک خود را از طریق ایمیل آدرسی که در زیر نوشته شده در اختیار بگذارند تا پیشرفتی در روند کار حاصل شود. به زودی جزئیات بیشتری در ارتباط با این مرگ مشکوک بازگو خواهد شد.*