می شود؟
گفت:نه! شطرنج
نیست. آخر این دو چهرۀ قدرتطلب دیگر لشکری برایشان نمانده. دیگر اسب و فیل و
رُخی برایشان نیست و مهمتر از همه دیگر فوج فوج سربازی ندارند.
شنید: باشه،
شطرنج نیست اما بازی قدرت که هنوز هست. هنوز این سمت با دعوی "اسلام بینالمللی"
در پی کشورگشایی است و آن سمت هم به بهانۀ "سود بیشتر" در پی
"قانونی" کردن دست درازی به منابع.
گفت:ای کاش
اینهمه که فیلم دوست داری پیام همین فیلم پرفروش استعمارپیر را در نظر بگیری. همین
جیمزباند مبارز و مجاهدِ با "بَدی" را یعنی با دیوی ساختۀ همان
"دستگاه"! "امنیت"، محصول بازاریابی شدۀ اینهمه سال، دیگر
ارزشی نداشت و انگار از نو جهانی دیگر بایست ساخت، از نو آدمی.
شنید:نگفتی
استعمار یعنی چه؟ مگر نه این است که می آید نفت خامت را می گیرد و بنزین ساخته شده
از آن را چند برابر قیمت به توی مصرف کننده می فروشد؟ مگر نه این است که
"منابع" را برای "سود" خالص درنظر می گیرد؟ هر منبعی را،
"مهاجرتی" پربرکت و حتی "دین" را هم از نظر دور نمی دارد. اگر
"دین" در خمیرمایه جامعه ای
نقشی دارد، این استعمار است که برایت "دین
وارداتی" سرریز می کند، مبارز دینی می تراشد و این همه سال هم تنورِ بازار
"روشنفکر دینی" را داغ داغ برایت نگاه داشته است! عینا همان بازی نفت و
بنزین...
گفت:ببخش من که
دیگر از این همه بازی جماعت خسته شده ام. یکی به اسم استعمار دیگری به اسم مبارزه
با استعمار، یکی به اسم امنیت دیگری به اسم تروریست... این میان از
"مردم" اینها قربانی گرفته اند. مردمی که بایست سرشان به زندگیشان خوش
باشد و به احوال خودشان. مردمی که هر بار به ساز هر کدام از این "خوب" و
"بد" مصنوعی، داغتر از خودشان
به صحنه ریخته اند و چنان بازی هیجان زده ای اجرا کردند که نه صدای منتقدی را
شنیدند و نه فرصتی تا غل و زنجیرِ جهل را از پای برچینند. "بیچاره
اسفندیار"هایی شدند دوآتشهتر از جنگ افروز اولی!
و ای کاش بشنود
که: از "دیو" و "دد" ملولم و انسانم آرزوست. انسانی که عشق به
خانواده اش دارد، به میهنش و به کارایی
خودش.
<< Home