Thursday

امامزادۀ نفتی
بغضم می ترکد وقتی می بینی نمی توانی پایت را به خانه ات بگذاری. به سرزمینت، چرا که قاتلان آزادند و مجال نفس کشیدن نخواهند داد چه رسد به حرف زدن و هم زمان می بینی جهل حاکم گشته بر البته "هموطنان" که گروهی یا مشغول شماتت "دیگران" هستند با هزار و یک ایراد که شماها کردید و توطئه جهانی بوده و انگار نه انگار این من و تو بودیم که یادمان رفته ساده ترین سؤال خودمان را از خودمان داشته باشیم. نه اینکه "غریبه" دلسوزتر از ما برای خودمان باشد، نه ابدا، اما این جهل و خوابزدگی است که بغضم را می ترکاند. روزی که شاه قَجَر تن به فرمان مشروطه داد دو نمایندۀ روس و انگلیس در اطاق خصوصی او بودند تا حقشان در این میان از بین نرود اما "خبری" از حقِ مردم، حق من و تو نبود که نبود، سردمداران شعار و موقعیت طلبان در صف نوبت نمایندگی کمین گرفته بودند. ایرانی از خونِ ایران، "نفت"، خبری نداشت. گذشت، حتی اگر چند صباحی به چنان سازندگی رسیدیم اما بلای "قدرت" در جامعه ای که خونِ اسارت مترسد رگِ آزادگی  است کار خودش را می کند. باز هم مذاکرات بر سر تعیین حق "غریبه"ها صورت گرفت و باز من و تو ایرانی از پرسش اساسی و معنی واقعی استقلال و آزادی دور ماندیم. این میان جمعی دلال هم با عَلَم اسلام زدگی به نشو و نمو پرداختند، اثرات تولیدات مجامع فراماسونری چون لژ حافظ و تولید بی مغزان زیر علم اسلام و همزمانی دست یابی به رویای پطر البته کبیر چنان سه دهه ای ساخت که شاه مملکت گیرم از وجود خائن "فردوست" بی اطلاع بود اما دیگر نمی توانست از بی هویتی چون آموزگار و قسم خورده ای به اساسنامه ای دیگر چون شریف امامی بی اطلاع باشد، دلال مفت خوری چون انصاری اگر عرصه بر نادر ایران دوستانی تنگ می نمود باز جای تحملی داشت، اما چنان هو و جنجال "مارکتینگ" و سودطلبی و قدرت گرفتن بی هویتها در همه عرصه ها بیداد می کرد که دیدند آنچه به جایی نمی رسد فریاد آنان است، تا خواب و کودتایی که در 57 عملی شد، نگاهی به بازیگران قدرت در همین سی و سه ساله چنان گزنده هست که توان گذر از لایۀ خوابزدگی را دارد: کدام استقلال؟ کدام آزادی و کدام جمهوری!!! فراماسون سپاه پاسداران تراش؟ سرسپردۀ ایرانی کُشِ خزیده در ساواک و ساواما؟ دلال سودِ سهم نفت و باقی قضایای وزیر گشته؟ نگاه کنید، البته اگر هنوز کورسویی مانده و ببینید سودِ خالصِ ناب در جیب چه جماعتی رفت؟ هشت سال جنگ دو کشور ایران و عراق، ترکیه و دُبی اعیان گشته با قاچاق انسان و فرش و قالی و واردات بنجل، سودِ نابِ شرکتهای اسلحه سازی، کشتار هر ایرانی مستقل که امکان جمع شدن چند نفر "ایرانی" را به دور خود داشتند... همه و همه را یکجا نگاه کنید. جانِ من، نگاه کنید....
بغضم می ترکد که این همه جهل را شاهد نشسته ام. سی و سه سال "شعار"، رفراندوم، قانون اساسی، وزیر انتخاب کردن، انتخابات مجلس راه انداختن! آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچِ هیچ. دریغ از یک سؤال ناقابل: آخر منِ ایرانی نبایست بدانم این شرکت ملی نفت، دست کیست؟ کدام شرکت؟ کدام ملی و این نفت در این همه سال کجا رفته؟ چقدر رفته؟ پولش به کدام مصرف رسیده؟ اما هزار و یک کنفرانس البته جهانی و کنگره فلان و بهمان و سمینار ابعاد البته محوری تشخیص فاطمه زهرا از سر و کول داخل ایران نشستگان گذشته و سال سال دریغ از پارسال به جماعت حقیر و دریوزۀ ویزا صادراتی افزوده.... چنان حقارتی دامنگیر شده که با جوایزی آنچنانی غرور ملی فوران می کند و هزار و یک وکیل و وصی تبریک گو از در و دیوار برایت می ریزد... اما من پرسشم را در میان هیچ یک از این جماعت می یافت نکرده و نخواهم کرد.
پول نفت ایران، کجاست؟ این همه دایره و دفتر درست کردند، مرکز البته اسناد درست کردند، بنیادهای ایمان تراشیدند، کمک های رنگارنگ از ملت به هر بهانه ای گرفتند، اما اثری حتی یک چند خطی، جمله ای، دیدید که بگوید شیر نفت این سرزمین به کجا سرریز شده و چقدر پیش فروش یا تمام فروش شده؟ پولش کجا رفته؟ نه. اگر دیدید لطف کنید منِ حقیر را هم خبردار کنید! نه، چون انقدر مشغول نوع لعاب دستگیرۀ دیگ روی واقعیات گذاشته هستیم که تنها بحث بر نوعِ جنس دستگیره هست! یکشبه همه دزدان پیش از 57 فرشته پاک شده اند! یکشبه چنان شعار و طبالی بالا گرفته که یادمان رفته اصلا پرسش و مسئله چیست؟ سهمِ منِ ایرانی چیست؟ فقط دلخوش دستگیره ای می کنندمان که یادمان می رود اصلا دری نبایست باشد که دستگیره بخواهد! چه کنم که خوی بردگی بد بلایی است.
دلخوش به کدام انتخابات هستید؟ راستی، پول نفت، خونِ ایران، به کجا می رود؟
فروردین 1391