بازجوییم روزگارِ وصل خویش
هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش....
بچه که بودی اخبار جنگهای هر روزۀ افغانستان را می شنیدی و
می پرسیدی چرا بایست روزگار این مردم و این سرزمین اینگونه باشد. سالهای بلاتکلیفی
آنها با اشغال نظامی و صدالبته بدترش همراه شد و حال و احوالشان که بهتر نشده هیچ
لچک لوئی جرگه و هزار دردسر دیگرشان همچنان ادامه دارد... نگران "ایران"
هستی. می خواهی این بازی تکرار نشود. می بینی سالهای تهاجم جماعت چنان گرد ناامیدی
و سرگردانی رقم زده که پس لرزه های محافظه کاریش را در رفتار خودمان به تندی حس می
کنی.
شاید اگر به "تصویری" از آنچه در خیالمان برای
ایران و ایرانی و بهبود جهان در نظر داریم بپردازیم گرۀ سردرگم را پیدا کنیم و
ازین نابسامانی بدرآییم. نکند نداشتن تصوری از آنچه می خواهیم صدای طبالچیان نوچۀ
قدرت را قویتر از آنچه هست نموده.
می دانی آن "اصل" ایرانی، بهتر بگویم هر فرهنگ
پایدار و کهنی که یادگار نیاکان نسل های گوناگون بجا مانده، راهِ وصل است و خودِ
وصل است. حتی فرهنگ دلار و "مارکتینگ گلوبالیزم" با دهه ها تقلب و
سودطلبی هم دربرابرش مجبور به شکست خواهد شد. اما همین "اصل" با آنچه در
قدرت بی محتوی و ثروت بی معنی است نیز سر ناسازگاری دارد. منظورم از
"اصل" همان، فرهنگِ ایران است، همان رستمی که در دل هر کدام ما جا دارد.
آن اصالت و ارزش واقعی که حتی اگر کاوش های باستان شناسیش را به حراج بگذارند،
چنان نفس زنده کننده ای در رگ و جانمان می افکند که به خود می آوردمان. حتی لعاب
دین در برابر این "اصل" چنان تَرَکی برمی دارد که به توانِ ظرافت خندۀ
کودکی در شکستن تابوی ترس و هیولا می ماند.
سخن از "تصویری" که در ذهن بایست بپرورانیم بود و
راه نجاتمان... فاجعه که این سی و چهارساله بر سرمان آمد از همین ندانستن
"تصویر" بود. جماعتِ بیکار خودشیفته نیز برایت چپ و راست ماده مادۀ
منشور حقوق بشر را شعارگونه مطرح می کنند، یک مشت واژه من درآوردی را جایگزین
"دستِ بریدۀ حضرت عباس!" کرده اند با هر روز با شعاری بر همان طبل
بیخردی ( دوری از اندیشه) سخت مشغولند. اینها "تصویر" نیست. شعار بیجای
"امروز فقط اتحاد" هم وقتی بی مورد داده شود همان بی اثری را دارد که
این همه سال شاهدش بوده و هستیم... چرا بی مورد؟ آن اتحاد واقعی، همان
"بازگشتِ به اصل" است. همان اصلی که این همه سال در پی نابودیش بوده
اند. چه با شعار توخالی "اریامهری" و چه با لعاب تزویر مذهب.
می گویند بیگناه پای دار می رود اما بالای دار نه. و دیدیم
این دارها از سرِ دارها "بلند" گشتند... اما می گویم ایرانی بایست
بیدارکنندۀ جهان زخمی باشد، به فرهنگ کهن "شرق" باور دارم، حس نهفته در
تک تک ما، یادگار قرنهاست، همه جورش را دیده ایم و می توانیم، آری، می توانیم
"درست" نااهلان در قدرت خزیده را برای "زندگی" و اصلِ آزادگی
انسان، کنار بگذاریم.
یادمان باشد آنچه در افعانستان چهل سال پیش اتفاق افتاد بر
سر ما هم آمد، آنچه گریبان مصر را گرفت بر کرانه های ایران نیز نشست...
"ما" چه تصویری از "ایران" می خواهیم داشته باشیم؟ چه تصوری
از "ایران"ِ مورد نظرمان داریم؟ مسیر: باز جوییم روزگارِ وصل خویش.
سایۀ سعیدی سیرجانی
فروردین 1391
<< Home