خوشا وقت قباي مي فروشان
اين واژه اسلامي كه سالها دل رنج و گوش آزارمان كرده و هزاران بلا بر سرمان ، شده سرگرمي "نظريه پردازان" البته و صد البته اسلامي شان.
جان من، نگاهي ديگر به اين جمله البته و صد البته سليس و منطقي عبدالكريم سروش بيافكن و بازار داغ اين متاع را.
" دين داري حداكثري به ويژه در ميان جوانان حاصلي جز دين گريزي و ضديت با دين ندارد. دينداري ميني ماليستي را پيشنهاد مي كنم.
چشممان اين بار هم روشن. تا توانستيد سالوس و ريا را در هر لباسي، توسط پاسداران انقلاب اسلامي و بسيج البته صد البته نهي از منكر و امر به معروف بر مردمان روا گردانيديد.
شاهد چه توليدات ناب كه نبوديم؛ از انواع و اقسام طبقات مسلمان بگير تا انواع واقسام اسلام. خصوصا اين "اسلام التقاطي" و چه ناسزاها و ضربات را كه ديديم و زخمها را خورديم. كه روزي صد بار آرزوي مرگ كردن هم تاب تحملش را ممكن نمي كرد مگر نيروي ايستادن جلوي اين جهل و بيداد با شناخت لحظه به لحظه ات و به نيروي كوتاه كردن دست اين دراز دستان از سرنوشتمان. و چه نيرويي است اين آگاهي از آنچه برت رانده اند كه حاصلش ايستادن در مقابل اين ستم و بدست گرفتن امروز و نوشتن فردايت است.
راستي، اينان چرا انقدر تلاش دارند بر انديشه ما حاكم شوند؟ نه اين است كه براي بقا ستم كش مي خواهند، اسير و برده مي خواهند؟
بيزارم از اين دام مذهب، در هر لباسي اش. مردم ساده زودباور را در سرزميني كه ارزش و آبرو و بالاتر از آن انگيزه تلاش سوالي است به جا،بارها و بارها بدين دام تابوت مرگشان را علم كردند و بهترين ها را از ايشان دريغ داشتند: سالهاي زندگي اشان را و جوانان آن سرزمين را از دم تيغ گذراند. چه كساني؟ همان جماعت كه با شعار دنيا را بفروش تا سعادت اخروي ببري به تاراج و غارت امروز مردم مشغول. همان باج بگيران و محتسبين . همان روحاني در پشت قفل محكم فقه و احكام شرعي مشغول. همان ستم پذيراني كه دو دستي و با پاي خود زيبا ترين جوانشان را به هديه بر اينان مي بردند و بر حسب توان درمي يا جيره اي.
از هر تركيبش مي هراسم و مي دانم دامي است كه با كوچكترين مجالي شكوفه ها را به مرگ خواهد كشانيد.
از اين دين كه جز تغذيه " ريا" و " توجيه" تجاوز به انسان نقشي نداشته بيزارم.
امروز هم در آخر كار بهترين "مشروعيت مقبوله در توجيه به مصرف" سالها نكبت و غارت سرزمينمان را به شيوه "تيممي" هرچند در انگلستان و با جزيه " تايم" هرچند امريكايي مجالي. كه نكند هنوز آب باريكه اي مانده باشد و فورا با سنگ چين نمودنش اين " بازار دنيوي " را مباد كه از دست داد.
تصورش را مي كرديد كه يك واژه كوچك چه نكبت عظيمي را بدنبال مي آورد؟ همين تك واژه: از " ملي _ مذهبي " اش بگير تا حكومت اسلامي و اين مدت نيز برقعي كه بر " ايران" انداختند با نام " ايران اسلامي".
ديگر نه نيازي به توضيح دارد كه چرا بيداد مي كنيم، چرا مي كشيم، چرا سانسور مي كنيم، چرا ممنوع الصدا، ممنوع التصوير، ممنوع القلم، ممنوع النگاه، ممنوع الخروج، ممنوع الحضور... اين همه داريم. چه اين يك واژه چتر حمايتي است در تابنكاي همان " ايمان" لعنتي و بهترين شيوه امنيتي براي خويش و غارت براي ديگران. وقتي گذاشتند ايران "اسلامي" ديگر يعني دارالكفر به هوش باش كه با حكم مقدس جهاد بايست كه از صفحه روزگار حذف گردي. همانگونه كه هر نوشته اي، هر انديشه اي، هر جوانه اي محكوم به اين نابودي در قلب حكومت البته و صد البته " عدل اسلامي" گشته است.
هر چند د رجهان مصرفي امروز ما، براي دست درازي دليل و توجيهي لازم نيست. اما معجزه اي در اين مذهب و خصوصا اين مسلمان بازي نهفته است كه شايد رگ خوابش را خود ما بهترين راوي اش در جهان باشيم. مردمان سرزمين تا بدين حد ازاين "تازيانه" ، برش ضربه وارد نيامده است. آخر سرزمين مارهاي دوش ضحاك زخمي نيست كه فقط در فسانه ها باشد، واقعيت محض است كه چاره اش جز كندن آن بدست نسل امروز نيست.
آخر براي ما كه بلاي اسلام انقلابي و انقلاب اسلامي شده را ديده ام، مشروطه مشروعه را چشيديم، اقتصاد اسلامي سالهاست به غارت ميراث مشترك ايرانيان پرداخته و اسلام را آن هم از نوع " ناب" اش از دروازه هاي انقلاب فرهنگي برايمان گشودند، زنده شدن بلا ي دست بريده آن ابوالفضل اش و سيد زاده هاي ميليوني اش و گنبد و بارگاههاي طلا گرفته امامزاده هايشان ، از نوع باب روز كرده اش ديديم.
بگذريم از خلخالي و حسني و و و ! اينها بدون كمك البته و صد البته "متفكرين اسلامي" امكان بقايي نمي يافتند. نمونه اش همين آقاي سروش و باز نمونه اش همين مسلمان مجاهد " چمران " نيست كه پس از سالهاي تحصيل در "بركلي" كاليفرنيا در پناه اسلام عزيز خزيد. چپ و راست امام جمعه و مراكز اسلامي آن هم بي وقفه در اين ايام توليد نشد. يكباره هر چه مدير و مقام بود در دست مسلمان قابل اعتماد افتاد و هر چه غير از آن با انگ " طاغوت" به نابودي اش پرداختند.
همه در پي يك هدف: نابودي هر چه افتخار "ايراني " و "ايران" است. كه اين دام بهترين وسيله براي تغذيه اشان است. اصلا جزيه حكومت اسلامي است.
نه ، دوست جوانم، از اين خرقه كه صد بت در آستين دارد بيزارم. من و مسلماني ناسازگاريم. فرهنگ و سرزميني كه از "انسان" سخن مي گويد پذيرايمان بوده و هست. آن را بايست با "آزادگي" تجربه كرد و قفلهاي بسته سالها زنگ خورده را شكست. اين آزادگي، عمل است. تولد انسان است. و بر هر سد انديشه اي ايستادن. انتخابي است بين ارزش و هر آنچه براي نابودي آن به ميدان آمده است.
در سرزمين ما، دست درازان براي " توجيه " هر تجاوزي در پناه اين ديو خزيده اند. دست اين ديو را با عمل واز بيخ و بن كه جز جهل و ستم نيست بايد كوتاه نمود.
پرده چنگ دريدند، پنجه تارزن شكستند، هنر و زيبايي را حرام گردانيدند. و مردم نگران از حرام وحلال اعلام كردنها هر چه ارزش مند داشتند يا در قلب خاك دفن كردند، يا در قعر سينه شان. تا مصون باشد از هجوم اين تازيان.
همين يكصد سال پيش نبود، كه فلان "بازاري" البته صد البته محترم در خير مقدم فلان اولين نماينده مجلس ، در همين شهر "تهران" خودمان پسر نوجوانش را مي خواست قرباني كند. و البته نقش "مسلم و تخديش ناپذير" از آستين رحمت نماينده بيرون جهيد و جان جوان را رهايي داد.
اين بازي ساده، دهه ها و سالهاست به نابودي "انسان ايراني" دامن زده. چه مسلمان توليد داخلش چه "سيك زاده اي" از خمين. و چه تازه مسلمان گشته هايي چون شريعتمداريها و ديگر خودفروختگان كاسب مرامي.
راستي، در سايه البته و صد البته " عدل " حكومت اسلامي كه آينده و روزگار تيره و تار بيگاري و بيكاري نااميدي و شربت البته و صد البته واجبي اسلام عزيز را رقم زد، جماعت سروش، بالامنبريان پشت تلويزيون قرار گرفته، قضات شرع، پاسداران انقلاب هنوز در لاك انقلاب كمين گرفته، امامان هر كوي و برزنشان، نمايندگان با نعلين و بي نعلينشان به چه شغل شريفي مشغول بودند؟ كداميك با نيروي كار خويش روزگار گذراندند؟ جز اين كه دكان " دين" پر سود ترين است و كيسه گشادي است كه با هر قبض و بسطي مي تواند زالو صفت را ارتزاق دهد؟
مگر يك جامعه چند ستون دارد، كه اين بيدادگران از هيچ يك نگذشتند. از "فرهنگ" بگير تا "دادگستري" اش. و امان از نوكيسگاني كه حتي با سالها درس خواندن سودي در آزادگي نديدند و براي اينكه دادخواست مثلا فلان اجاره را از نظر البته صد البته قاضي بگذرانند بالاي صفحه دادخواست نامي " بسمه تعالي" نويس گشتند. شمشير البته صد البته به لعاب " لطف" وزراي دادگستري ترميم گشته را بر سردر عمارت دادگستري آويختند و يك مشت مدعي دفاع از موكل در ممكلت البته صد البته اسلامي را با قواعد خويش به دغلبازي دلمشغول.
جناب " سروش" اين تازيانه را بردار كه خوب مي شناسمش. چه به نازشش چه به ضربه درجا هلاك كننده اش. مرگ و زندگي، انتخابش با خود من انسان است. و ذهن فرزند با ارزش تر از هر دست دارزي بدان. طبل پر صداي جنگ اين طبل تو خالي دين اسلام عزيزرا برايم نكوب. طبل، طبل است هر چند هم كه با سفسطه دلمشغول پر نمودنش گردي.
سركار كه گيرنده هاي منفعت يابي تان در اين بيش از ربع قرن به خوبي رهنمايتان گرديده، دنبال كدام خريداري . سيد و حاجب و مقام معظم روحاني و نظريه پرداز داروسازي خوانده و در پي سود رو به انقلاب فرهنگي آورده و اين روز روز در صدد "ميني ماليسيون"! اسلام گشته در پي مريد به طي الارض رو آورده ديگر جايي در ميان نسل امروز ايران پيدا نخواهد كرد.
ناقوس مرگ اين تازيانه را مي شنويد، تا حد توان ميني مالش كنيد! اپسيلوني از جهل و تعبد را ذهن آزاده بر نخواهد داشت. همين.
سرزمينم را با آهنگ بوي جوي موليان زنده مي خواهم. گهواره زيبايي و مهر مي دانمش و خاستگاه هنر و انديشه آزاد. نه دام اين دريوزگان به عروس هزار داماد. خريدار سالوس و ريا را در ميان فرزندان ايران زمين نخواهي يافت. چه كه دشمن گام برداشتنمان را خوب مي شناسيم: نيرنگ مسلماني. همين.
سايه
نوزده اردي بهشت هشتاد وچهار
<< Home