مردمی به اسارت گرفته شده
مردمی به اسارت گرفته شده
می دانی، وقتی آمدند و در خانه خودت مربعی به اندازه یک در یک برایت کشیدند و گفتند همینجاباش. با نگاهت با گوشهایت با دهان خاموشت به انتظار شنیدن صدایی از بیرون خانه بودی. آمده اند ده ها نفر آن هم مسلح و در خانه ات ریخته اند از هر بد و بیراهی بگویی بر سرت بارانده اند. نگران پدر هستی که پنج ساعتی می گذرد از خانه بیرون رفته و هنور بازنگشته.
زنگ در به صدا در می آید. بی سیم هایشان به کار می افتد. جوانکی از میانشان می رود و به دوستی که قرار بوده بیاید می گوید: برایشان تصادفی در جاده کرج پیش آمده.
چشمان مبهوت این دوست اسلحه را زیر لباس این مامور می بیند. هیچ نمی گوید و زود دور می شود.
روز روشن، ریخته اند در خانه ات. سر و صدای زنگ تعطیلی مدرسه محله را برداشته. بوق ماشینها و آژیرها را می شنوی و هر ذره بدنت دهانی می شود که آی مردم آی مردم اینجا اسیریم.
هر دستگاه تلفن را از گوشه و کنار خانه جمع کرده اند و در کیسه ریخته اند. هر چه توانسته اند کتاب و نوشته در کیسه های زباله ریخته اند و از مربع محصور گشته ات پا بیرون نبایست گذاشت که مادر و دختری به حمایت از یکدیگز بی هیچ قرارداد نوشته ای به اسارت تن داده اند.اما روان را نه.
یک روز؛ دو روز؛ سه روز می گذرد هیچ کس از حالت خبر ندارد. نگران پدر هستی که ای کاش گریخته باشد. شب چهارشنبه سوری است. نگران فامیل مریضت هستی که منتظر دیدارت بوده و دور از دسترست است. نگران نگرانی او می شوی.... ساعات را می شماری دوشنبه, سه شنبه؛ چهارشنبه ... پنجشنبه ظهر مربع را بر می دارند و در خانه ات اسیر می شوی. تعدادیشان می روند و تلفنی نیست. از خانه نمی توانی بیرون بروی. عصر دوست جوانی شتابزده می آید در خانه که ببین در روزنامه شان چه نوشته اند: و اینگونه خبر دار می شوی که این چند روز پدر در دست این جماعت است. یک دستگاه تلفن بدرنگی آورده اند که فقط از این استفاده کنید. چه تلفنی! آخر با کی؟ هر قدم بیرون گذاشتنت را تعقیب می کنند. هفته ها ماهها و سالها. آری دوستان. سالهاست. آری " دنیایی" که چشم و گوش ترا نیز بسته نگاه داشته بودند. با این همه فریب و دروغزنی شان.
بیست و هفت سال است که " ما" اسیریم گروگانیم در خانه خودمان.بشنوید این فریاد را و نه جراید این جماعت نه بلندگوهایشان را باور نداشته باشید.
وقتی در خانه ات اسیری، منتظر فریادی هستی. انتظار... و این باج گیران دلمشغول سود خویش. هر کمکی هر روشی جز " ایستادن" در مقابل اینان یعنی ادامه این اسارت در دامنه ای گسترده تر. به جمعی گروگانگیر روش یعنی " محکومیت" آنان. چه مامورش چه مجری اش چه واسطه و دلال اش. اینجا " مردم" اسیرند. چه آن که تصور می کند تنش آزاد است و رفت و آمد می کند و بخور و نمیری برای خانواده اش می سازد چه آن تبعیدی به شمردن موهای سپیدش نشسته.
اسیران هم را پیدا کرده اند و تنها حلقه تزویر این دزدان است که با چهره ای اصلاح کرده از این منطقه سودآور دل کندن نتوانند. یادمان باشد اینها در روز روشن به " ما" به دنیا دروغ می گویند و ماهر در این تزویرند. آی دنیا، صلاحیت بخشیدن به هر شکلی به این جماعت همیاری در جنایت است و بس.
بهمن ماه
سایه
می دانی، وقتی آمدند و در خانه خودت مربعی به اندازه یک در یک برایت کشیدند و گفتند همینجاباش. با نگاهت با گوشهایت با دهان خاموشت به انتظار شنیدن صدایی از بیرون خانه بودی. آمده اند ده ها نفر آن هم مسلح و در خانه ات ریخته اند از هر بد و بیراهی بگویی بر سرت بارانده اند. نگران پدر هستی که پنج ساعتی می گذرد از خانه بیرون رفته و هنور بازنگشته.
زنگ در به صدا در می آید. بی سیم هایشان به کار می افتد. جوانکی از میانشان می رود و به دوستی که قرار بوده بیاید می گوید: برایشان تصادفی در جاده کرج پیش آمده.
چشمان مبهوت این دوست اسلحه را زیر لباس این مامور می بیند. هیچ نمی گوید و زود دور می شود.
روز روشن، ریخته اند در خانه ات. سر و صدای زنگ تعطیلی مدرسه محله را برداشته. بوق ماشینها و آژیرها را می شنوی و هر ذره بدنت دهانی می شود که آی مردم آی مردم اینجا اسیریم.
هر دستگاه تلفن را از گوشه و کنار خانه جمع کرده اند و در کیسه ریخته اند. هر چه توانسته اند کتاب و نوشته در کیسه های زباله ریخته اند و از مربع محصور گشته ات پا بیرون نبایست گذاشت که مادر و دختری به حمایت از یکدیگز بی هیچ قرارداد نوشته ای به اسارت تن داده اند.اما روان را نه.
یک روز؛ دو روز؛ سه روز می گذرد هیچ کس از حالت خبر ندارد. نگران پدر هستی که ای کاش گریخته باشد. شب چهارشنبه سوری است. نگران فامیل مریضت هستی که منتظر دیدارت بوده و دور از دسترست است. نگران نگرانی او می شوی.... ساعات را می شماری دوشنبه, سه شنبه؛ چهارشنبه ... پنجشنبه ظهر مربع را بر می دارند و در خانه ات اسیر می شوی. تعدادیشان می روند و تلفنی نیست. از خانه نمی توانی بیرون بروی. عصر دوست جوانی شتابزده می آید در خانه که ببین در روزنامه شان چه نوشته اند: و اینگونه خبر دار می شوی که این چند روز پدر در دست این جماعت است. یک دستگاه تلفن بدرنگی آورده اند که فقط از این استفاده کنید. چه تلفنی! آخر با کی؟ هر قدم بیرون گذاشتنت را تعقیب می کنند. هفته ها ماهها و سالها. آری دوستان. سالهاست. آری " دنیایی" که چشم و گوش ترا نیز بسته نگاه داشته بودند. با این همه فریب و دروغزنی شان.
بیست و هفت سال است که " ما" اسیریم گروگانیم در خانه خودمان.بشنوید این فریاد را و نه جراید این جماعت نه بلندگوهایشان را باور نداشته باشید.
وقتی در خانه ات اسیری، منتظر فریادی هستی. انتظار... و این باج گیران دلمشغول سود خویش. هر کمکی هر روشی جز " ایستادن" در مقابل اینان یعنی ادامه این اسارت در دامنه ای گسترده تر. به جمعی گروگانگیر روش یعنی " محکومیت" آنان. چه مامورش چه مجری اش چه واسطه و دلال اش. اینجا " مردم" اسیرند. چه آن که تصور می کند تنش آزاد است و رفت و آمد می کند و بخور و نمیری برای خانواده اش می سازد چه آن تبعیدی به شمردن موهای سپیدش نشسته.
اسیران هم را پیدا کرده اند و تنها حلقه تزویر این دزدان است که با چهره ای اصلاح کرده از این منطقه سودآور دل کندن نتوانند. یادمان باشد اینها در روز روشن به " ما" به دنیا دروغ می گویند و ماهر در این تزویرند. آی دنیا، صلاحیت بخشیدن به هر شکلی به این جماعت همیاری در جنایت است و بس.
بهمن ماه
سایه
<< Home