Sunday

نکبت را پايانی نيست مگر از بيخ و بن نابودش کنيم

وظيفه يک سايت " متعهد به جمهوری اسلامی" را " بی بی سی" به هر وصله پينه ای به اجرا می گذارد. ديگر چه نيازی است پول باد آورده فروش مملکت و از حلقوم بچه های ايران بريده ، خرج ماهوازه ساز ای شان کنند.ای کاش؛ ای کاش می توانستم بگويم ای کاش " ايرانی" نمی شناختم و به اين نکبت زده ريا و تزوير و اين همه بيداد مانند از ما بهتران نگاه می کردم. چه خوب چه خوب که روحم با اين ای کاش ها ميانه ای ندارد. عين بلا را می بينم، با لبخند کريه مترسک خاتمی. مثلت رياورزان البته صد البته دين آيين شان را به وين گسيل داشته اند. شنيدن اين خبر، عينا سيلی است. زخم تازيانه اين گندآب سالوس و ريا ست.دو راه داری، يا مرگ يا جنگيدن با اين دغلبازان. اگر دهه ها پيش شيخ فضل الله بود، دهه ها قبلش چنگيز و عميق تر از آن باج گيران پنهان زير عبای مسلمان زدگی، اگر سالها قبل بيداد خمينی را روشن نظران در جمع بی خبران، به مبارزه پرداختند. اين کار امروز من و تو است. دستم در دست هر آزاده ای که از " ريا" بيزار است. از خاتمی، عبادی، معين، گنجی... رييس دانا ها ی حاضر در هر امضا گيری، و رخنه گيران مترصد فرصت .. را به خوبی می شناسد و اگر می خواهد " زنده " بماند
چاره اش کندن اين آفت است از جانمان . ديوان مزين به خاتم سليمانی هر روز به رنگی ظاهر می شوند. روزی در لباس دفاع از اسلام عزيز، روزی با ردای گفتگوی تمدن های دروغينشان،ضد تمدنی دلال صفت که يادآور کتاب سوزی هاست را با مهر تاييد رابطين "عنان"به صحنه می کشانند . اين هوچيان را با خر خودشان بايست که نشاند. آه ... آقايون خانمهای البته پرمدعا که با اين همه ضعف، شما، آری ، شما به " زندگی " ما دست درازی نموديد. همان کف زدنهای شما البته " عاقلان"! در حضور مراسم تلخ تر از هر زهر خندی به ستم رسيدگان سرزمينمان، نشستيد، کف زديد و به دغلبازی هرچند ناشی از بيهوشی تان پرداختيد، دستتان از من و او جوان کوتاه. نوشی که نبوديد نيشی بيش نبوده و نمی توانيد باشيد. بس است اين همه خودفريبی زير احزاب تو خالی پرمدعايتان. اينجا دو راه و دو گروه بيش وجود ندارد. مرگ خودم يا پايان دادن به اين سيستم پر ريا که شما داربست صفت به دورش خزيديد روزی علم خاتمی را بلند نموديد، روزی شيرين عبادی تان را و زندانی تراشی های تقلبی تان را.... همه ريا. همه ريا. اين چه اعتيادی است که بلای جانتان گشته و چون افعی به جان ما افتاده ايد؟ اين چه عادتی است که هر چه کثافت است يا به زير قالی می روبيد و با تظاهر به رويش می نشينيد و حرفه ای ترينانتان چون بزکی آن را بر صورتش می مالد.ماه ها را " تلف" کرديد. که بازی " سيستم " را ادامه دهيد؟ و آخر به اين نتيجه برسيد که بله اين آقايان چهارديواری مملکت را نگاه می دارند.. ای پدر جهل بسوزد که شما دشمن " بيداری" هستيد. من زندگی ام را می خواهم. نه دو تکه سنگ به موزه بريتانيا رسانده شده را. امان از درد پناهندگی که سنگها هم به فرياد آمده اند.... ساعت ها را هدر دهيد مگر موضوعی برای صحبت کردن بيابيد و سپس بی روح و چون بازاريابی کهنه کار تکرار و تکرار کنيد که " بچه های خيابانی داريم" " سد سيوند می سازند و بنا ها را نابود می کنند" " آی يونسکو کجايی که برج اصفهان را نابود نکنند" اما، اما " ريشه بدبختی" را مبادا که نشانه رويد که شايد؛ در توانتان نيست. پس بنشينيد و ديگر با وظيفه بر دوش گرفته " سرگرم کردن" مردم و هدر دادن زندگی و نيرويشان
بهانه به " سيستم جنايتکار" ندهيد که هر روز " جايزه بگير البته قلم؛ و سخنگوی گفتگوی تمدن و مصلح مسلمان جهانی " تحويل دهد...آن کس که می ايستد در مقابل اين همه فريب، اميدم است. پناهم هست و نيرويم هست .. و شما دشمن آن.هر آن که ضربه را می زنيد بلند تر بر می خيزم و محکم تر چون زندگی ام را به نابودی می خواهيد بکشانيد.......سايه سعيدی سيرجانی۲۲ آبان ۸۴