احمدی نژاد؟
احمدی نژاد؟
از این بگذریم که سالها پیش فکر کردند اگر جماعت شستشو مغزی دهنده و شونده را برگردانند و بر پست و مقام بنشانند به راز گفتگوی تمدنها روح می بخشند و با خروارها سازمان غیر دولتی آن هم در حکومتی که هیچ فرد آزادی حق بیان و زندگی نخواهد یافت و در محیطی که با هر غیر خودی: فعالیت احزاب غیر اسلامی می جنگد تله و دام حقوق بشر اسلامی و دار و دسته راه انداختن معرکه گیری بود که دنیا را سوای مردم ستم رسیده ایران به تلف عمر کشاند.
بگذریم که دست جماعت نخ چرخان کمی رو گردیده اما روی سخنم با شما " جوانان" است و اینکه به دور از هر تعارفی و توپ در زمین این دارو دسته انداختن نشسته ایم و نگران نشسته ایم.
بچه ها، همانطور که با کل جمهوری اسلامی اش از ابراهیم یزدی مامورش بگیر تا خلخالی زادگان جلادش و خاتمی چیان دروغ زن مردم فریبش گذشته ایم و خط کشی را روشن کرده ایم با این به اصطلاح " سنی ازشان گدشتگان" هم بایست که خط کشی نمود.
پیر گشتگانی که نه دلی جوان دارند و نه روحیه " ستم شکنی" را تجربه کرده اند. مشتی پنهان گشته پشت این دارو دسته یا گروهی هم با حداقل ضررشان که سر پیری به معرکه گیری مشغولند و تشنه " دکتر، مهندس" شنیدن به البته صد البته "کنفرانسهای" جمهوری اسلامی چپ و راست نه که تشریف می برند بلکه نیمچه کیسه بخشی این جماعت هم رنگ و لعابی به زیر پوست چروکیده از " ریا و تنبلی اشان" می تراود....
بگذریم از این جماعت هم که وقت تلف کردن است. اینها همیشه اگر توانسته اند یا سوار موج گشته اند یا در گوشه امن خزیده اند . نگرانی من از " اسفندیار تراشی هاست". از این سمبل های استبداد که مشت گره می زنند و در شعار مرگ بر " استبدادو استثمار " سر دادند و خود "دیکتاتورهای بالقوه " بیش نبودند. آخر کسی که "آزادگی " را در تحکم می جوید و مرید تراشی از " ما" فرسنگها فاصله دارد. گفتم مرید تراشی که فریب مقلد تراشی و متعبد سازی را بر جبین نخ چرخانان احمدی نژادها می بینم.
می دانی، دلم برای این احمدی نژاد می سوزد! بیچاره یاد نگرفته که طور دیگر ببیند یا زندگی را جور دیگر تجربه کرده باشد. یادمان باشد، دست درازانی چون همان البته پدر! طالقانی ها بودند که خشونت مبارزه را به فدائیان پاکشان؛ یعنی همان " جوانان" تزریق کردند. یادمان باشد کودکی که به حکم تادیب به تقلید می ایستد سالها، آری سالها زندگی در محیط آزاد می طلبد تا آن نقش چون بر حجر کوفته بچگی را ، شاید؛ آری شاید بزداید....
دستگاه با جوانان تا به حال جز این رفتار نموده؟ سالها جنگ جز کشتار "جوان" نعمتی برایشان داشته؟ سالهای انقلاب البته صد البته فرهنگی شان و متکلم وحده شدن مغزشویان سفسطه گر آنهم در لفافه کلمات نوبازاری چون ایدئولوژی قالب کرن نتیجه ای جز کارخانه ماشین سازی که همگی یکجور زبان بگشایند و وقت عزیز را صرف هضم چهاردهم هم بنمایند ... این همه البته برنامه های! توسعه اقتصادی جز تهی کردن " جوان" از ارزش سودی برایشان ساخت؟ با چنگ زدن بر همان " ضعفهای" سالها تکرار گشته چون: مقام و لقب و پول ، جوان بیچاره را در پی این سودا جذب دستگاههای مغزشویی اشان روانه ننمود؟ حاصل این نبود که خاتمی چیان را در ممالک فرنگ گسیل نمودند و جیره خوارانی به مسند البته! دانشجویی رسیده یا استادی را خریدند؟
باز هم بگذریم که درد بالاتر از همه اینهاست. درد این است که این جوانک احمدی نژاد دست پرورده چنین سیستمی است. این هم محصول ناب البته محمدی اشان. که خودشان نیز در آن ماندند. اینها دیدند دیگر بهانه ای نیست گفتند ای تحکیم وحدتیان وحدتتان را با جوانان مستعد نیرو بخشید! و به خط البته صلاح آوریدشان! از آن سمت هم دیدند نه واقعیت این است که در جامعه " شکاف" ایجاد شده. این بار نه بر طرز اندیشه بل بر نسل.
آری، واقعیت این است که " جوان" با " پیر سنی" می جنگد و چنان سیلی نه تنها نخست با خود جماعت می ستیزد که دیگر شلاق اینگونه بگو و بیندیش نیز فایده ای ندارد. نداهای دیگر امکان درز کردن یافته است و دیگر سنگر سخنگویان خودی اشان چنان جلال و جبروتی ندارد....
میدان را به همین جوان مغز شوییده گشته بایست که سپرد چون هر چه باشد نه عمامه به سر است نه چون دیگرانشان یک شبه موی رنگ سفید کرده شان " کاریسما" ساز برایشان نخواهد گشت.
دادند، تا همان انقلاب فرهنگی شان را به نحو کمال انجام رسانند.
می دانی از چه می گویم؟ دیگر سهراب به جنگ رستم فرستادن نیست. چه که جوان از آن آگاه گشته؛ دیگر اسفندیار تراشی هم کارساز نیست حتی در راه دفاع از مرز قلمرو اسلامی اشان.... این بار به سیم آخر زده اند و جوان را در مقابل جوان به بازار ارائه داد ه اند. که چه؟ که بزنند ریشه را. و این بر من و تو آری بر کاوه ها؛فرانک ها؛ فرهادهاست که بایستیم و جانانه بایستیم. راست و آزاده بایستیم و تیشه تعصب را به دست همان نخ چرخانان تعصب زا دهیم. که سلاح ما راستی و آزادگی است و نمود " خود" بودن. از هر تقلید ؛ تعبد و تحجر بیزار بودن و با آن به پیکار خاستن.
به ایرانیان جوان دل آگاه بگوییم خود ما با وجودمان استبداد خودی را چشیده ایم این را برای فرزندانمان نمی خواهیم. به حدی از " ریا" گریزانیم که آن را در هر لباس به پیکار می ایستیم. و اگر جماعت دستمال به سر و گردن و مقلدان اسب درشگه ای هستند؛ بدانید که " ما" نیز هستیم. و تعدادمان صدها برابر این زرخریدان یا اسیران مغز شو گشته است.
بچه ها؛ این کار همین امروز ماست. شو فریدون شو. خیز فریدون گر.
سایه
بهمن ماه
از این بگذریم که سالها پیش فکر کردند اگر جماعت شستشو مغزی دهنده و شونده را برگردانند و بر پست و مقام بنشانند به راز گفتگوی تمدنها روح می بخشند و با خروارها سازمان غیر دولتی آن هم در حکومتی که هیچ فرد آزادی حق بیان و زندگی نخواهد یافت و در محیطی که با هر غیر خودی: فعالیت احزاب غیر اسلامی می جنگد تله و دام حقوق بشر اسلامی و دار و دسته راه انداختن معرکه گیری بود که دنیا را سوای مردم ستم رسیده ایران به تلف عمر کشاند.
بگذریم که دست جماعت نخ چرخان کمی رو گردیده اما روی سخنم با شما " جوانان" است و اینکه به دور از هر تعارفی و توپ در زمین این دارو دسته انداختن نشسته ایم و نگران نشسته ایم.
بچه ها، همانطور که با کل جمهوری اسلامی اش از ابراهیم یزدی مامورش بگیر تا خلخالی زادگان جلادش و خاتمی چیان دروغ زن مردم فریبش گذشته ایم و خط کشی را روشن کرده ایم با این به اصطلاح " سنی ازشان گدشتگان" هم بایست که خط کشی نمود.
پیر گشتگانی که نه دلی جوان دارند و نه روحیه " ستم شکنی" را تجربه کرده اند. مشتی پنهان گشته پشت این دارو دسته یا گروهی هم با حداقل ضررشان که سر پیری به معرکه گیری مشغولند و تشنه " دکتر، مهندس" شنیدن به البته صد البته "کنفرانسهای" جمهوری اسلامی چپ و راست نه که تشریف می برند بلکه نیمچه کیسه بخشی این جماعت هم رنگ و لعابی به زیر پوست چروکیده از " ریا و تنبلی اشان" می تراود....
بگذریم از این جماعت هم که وقت تلف کردن است. اینها همیشه اگر توانسته اند یا سوار موج گشته اند یا در گوشه امن خزیده اند . نگرانی من از " اسفندیار تراشی هاست". از این سمبل های استبداد که مشت گره می زنند و در شعار مرگ بر " استبدادو استثمار " سر دادند و خود "دیکتاتورهای بالقوه " بیش نبودند. آخر کسی که "آزادگی " را در تحکم می جوید و مرید تراشی از " ما" فرسنگها فاصله دارد. گفتم مرید تراشی که فریب مقلد تراشی و متعبد سازی را بر جبین نخ چرخانان احمدی نژادها می بینم.
می دانی، دلم برای این احمدی نژاد می سوزد! بیچاره یاد نگرفته که طور دیگر ببیند یا زندگی را جور دیگر تجربه کرده باشد. یادمان باشد، دست درازانی چون همان البته پدر! طالقانی ها بودند که خشونت مبارزه را به فدائیان پاکشان؛ یعنی همان " جوانان" تزریق کردند. یادمان باشد کودکی که به حکم تادیب به تقلید می ایستد سالها، آری سالها زندگی در محیط آزاد می طلبد تا آن نقش چون بر حجر کوفته بچگی را ، شاید؛ آری شاید بزداید....
دستگاه با جوانان تا به حال جز این رفتار نموده؟ سالها جنگ جز کشتار "جوان" نعمتی برایشان داشته؟ سالهای انقلاب البته صد البته فرهنگی شان و متکلم وحده شدن مغزشویان سفسطه گر آنهم در لفافه کلمات نوبازاری چون ایدئولوژی قالب کرن نتیجه ای جز کارخانه ماشین سازی که همگی یکجور زبان بگشایند و وقت عزیز را صرف هضم چهاردهم هم بنمایند ... این همه البته برنامه های! توسعه اقتصادی جز تهی کردن " جوان" از ارزش سودی برایشان ساخت؟ با چنگ زدن بر همان " ضعفهای" سالها تکرار گشته چون: مقام و لقب و پول ، جوان بیچاره را در پی این سودا جذب دستگاههای مغزشویی اشان روانه ننمود؟ حاصل این نبود که خاتمی چیان را در ممالک فرنگ گسیل نمودند و جیره خوارانی به مسند البته! دانشجویی رسیده یا استادی را خریدند؟
باز هم بگذریم که درد بالاتر از همه اینهاست. درد این است که این جوانک احمدی نژاد دست پرورده چنین سیستمی است. این هم محصول ناب البته محمدی اشان. که خودشان نیز در آن ماندند. اینها دیدند دیگر بهانه ای نیست گفتند ای تحکیم وحدتیان وحدتتان را با جوانان مستعد نیرو بخشید! و به خط البته صلاح آوریدشان! از آن سمت هم دیدند نه واقعیت این است که در جامعه " شکاف" ایجاد شده. این بار نه بر طرز اندیشه بل بر نسل.
آری، واقعیت این است که " جوان" با " پیر سنی" می جنگد و چنان سیلی نه تنها نخست با خود جماعت می ستیزد که دیگر شلاق اینگونه بگو و بیندیش نیز فایده ای ندارد. نداهای دیگر امکان درز کردن یافته است و دیگر سنگر سخنگویان خودی اشان چنان جلال و جبروتی ندارد....
میدان را به همین جوان مغز شوییده گشته بایست که سپرد چون هر چه باشد نه عمامه به سر است نه چون دیگرانشان یک شبه موی رنگ سفید کرده شان " کاریسما" ساز برایشان نخواهد گشت.
دادند، تا همان انقلاب فرهنگی شان را به نحو کمال انجام رسانند.
می دانی از چه می گویم؟ دیگر سهراب به جنگ رستم فرستادن نیست. چه که جوان از آن آگاه گشته؛ دیگر اسفندیار تراشی هم کارساز نیست حتی در راه دفاع از مرز قلمرو اسلامی اشان.... این بار به سیم آخر زده اند و جوان را در مقابل جوان به بازار ارائه داد ه اند. که چه؟ که بزنند ریشه را. و این بر من و تو آری بر کاوه ها؛فرانک ها؛ فرهادهاست که بایستیم و جانانه بایستیم. راست و آزاده بایستیم و تیشه تعصب را به دست همان نخ چرخانان تعصب زا دهیم. که سلاح ما راستی و آزادگی است و نمود " خود" بودن. از هر تقلید ؛ تعبد و تحجر بیزار بودن و با آن به پیکار خاستن.
به ایرانیان جوان دل آگاه بگوییم خود ما با وجودمان استبداد خودی را چشیده ایم این را برای فرزندانمان نمی خواهیم. به حدی از " ریا" گریزانیم که آن را در هر لباس به پیکار می ایستیم. و اگر جماعت دستمال به سر و گردن و مقلدان اسب درشگه ای هستند؛ بدانید که " ما" نیز هستیم. و تعدادمان صدها برابر این زرخریدان یا اسیران مغز شو گشته است.
بچه ها؛ این کار همین امروز ماست. شو فریدون شو. خیز فریدون گر.
سایه
بهمن ماه
<< Home