نه به رفراندوم! نه به عفو عمومی نه به مذاکره
نه به رفراندوم! نه به عفو عمومی نه به مذاکره
نه به تمامی این جماعت حاضر در این زمان
یک ، دو؛ سه... حرکتی نیست. همه چیز در سکون. سرمای کوهستان و کورسوی ستارگان نوری کم دارد. هنوز زمان بایست تا این ستارگان گرد هم آیند و کهکشانی از نور بر زمین سرد و تاریک ببارند.
انگار خشک زدگی حاکم است. حرکت . حرکتی بایست. اما کدام راه است در میان این همه بیراهه. صداهای نخراشیده بلند گشته ای بر سر همه بیراهه ها بلند است:. اگر درست گوش دهیم همه شان یک چیز می گویند و بس. دروغ به خود.
مثلا دسته ای می گویند؛ بودجه بگیریم و با طبل و دهل سوار خر دموکراسی شویم و بر پدر و مادر هر چه آزاده بوده و هست لعنت که سر بزیر نمی اندازند و دنبال کاسه لیسی نوکر مآبان نمی افتند.
می گویند: درهای مملکت را به نوچه های جمهوری اسلامی باز بگذاریم تا بیایند چپ و راست به دوام جمهوری اسلامی بپردازند.
سرسام گرفته ام. اوج لشکر کشی است و به همان بیرحمی هزارو چهارصد سال پیش شان. همه آویزان هر سوراخ دلالی ای در پی سواری گرفتن از مردمان در خفقان به زور نگاه داشته شده اند و تاختن بر مرز و بوم ایرانمان.
اینها را می بینی و همزمان بر نکبتی که در جریان است خشم آری خشم بر زندگی از این اهریمنان نیز خواهی آورد. از ریای بازجو احمدی نژاد و دست درازی به حریم ایران و ایرانی به نام البته تازیانه ؛ ببخشید " قانون" بگیر و ببند اسلامی شان؛ از آفتابه بدستان یا حجه الاسلامی البته " ان جو او" ساز سانسور چی مردم آزاری که بر چهره کریه اش لذتی از این آزار و به قتل رساندن " آزادگان" نقش بسته؛ از جماعت قدیم و جدید ابراهیم یزدی و عبادی ؛ از همه این همه نکبت؛ از این دمل ها که انگل وار به نابودی زندگی اقتاده اند بر اهریمن خشم ام را فرو می نشانم.
بایست حرکت کرد و بر اهریمن با مهر سکوت سر اطاعت را هیچگاه ننشاند. نگاه می کنم و جماعت پراکنده نیکان را می بینم؛ دلسرد دست درازی ها و جاسوسان در میانشان رها گشته. دلسرد از همه ضعف ها و بیراهه رفتن های ناشی از نقاب تعبد بر چشمان یارانشان نشسته. در این میان کورسوی ستارگان امید آینده روشن را دارد؛ اما کافی برای حرکت امروز نیست. تمام حس و حرکتم را به امید یافتن راه در نگاهی جستجو گر بهم می آورم. آری؛ حس زندگی را باز در پاهای سرما زده ام به یاد می آورم. به دنبال دل آگاه؛ به " آتشی ز کاروان بجا مانده" رهنمون می گردم. این آتش؛ این شراره؛ سخن پیر آگاهی است که دل در گرو نجات مملکت دارد. از میان همه ناامنی ها و خطرها به شعله همین عشق بایست که بگذرد. دوستان؛ گرانمایه دوستان؛ مبادا که ایران ویران شود؛ خانه را بدست کنامان و ددان داده ایم و گواه ادامه دست درازی اینان بر کودکانمان؛ بر تمامی میراث مان گشته ایم. در این خاکدونی تیره و سرد شرر حضور ایران دوستان واقعی و فریاد مردم را می بینم. نماد آتشی ز کاروان بجا مانده ؛ پاس اش می دارم و در دل می دانم ایران، هرگز نخواهد مرد . نیرویی بایست تا همه آشوب ها را به آرامش تبدیل کند. امروز؛ دیگر صورتک ها پس افتاده. ریا دامنش را چنان گسترانیده که ویرانی و فرو ریختن نظام جهان را به عینه می بینی. کانون: ایران است. و این آشوب اگر بدست افراد " ملی" ملی واقعی نه جماعت زیگزاک زن اهل مماشات با این و با آن؛ به آرامش نگردد دیگر هیچ. هیچ هیچ.
آغاز این حرکت؛ از میان تبعیدگشتگان بایست صورت پذیرد. حرکتی که فرصت طلبان منتظر فرصت به تاراج بخشیدن ایران و ایرانی را بر سر جایشان نشاند. نیرویی که جهان را به واقعیتی روشن رهنمون کند که چه مذاکره با جمهوری اسلامی چه حمله به خاک ایران هر دو یک نتیجه بیش نخواهد داشت و آن تداوم اهریمنان است و نابودی ایرانی آزاده و همانا به تبع آن نابودی جهان بدست همین به دلالی و صد چهرگی خو کردگان اهریمن.
افرادی بایست تا در میان همه این بیراهه ها در برابر هر مصالحه! و تضمین و دلالی مولد ابراهیم یزدی ها و چلپی ها بایستد.
این افراد ؛ افراد ملی؛ این بخردان حضور دارند. از جماعت حزب هوا کن و شعار بده " عفو جانیان" و تضمین ده این جماعت عرق شرم بر صورتشان نشسته و منتظر آری منتظر آن دم اند که کاسه همه این جماعت را یکجا بشکنند. این سمت حزب هوا می کنند آن جا از معلم و زنان استفاده می کنند و این میان صدای مردم هم بایست از " لابی " های آنان بگذرد و بس.
آنچه می خواهیم " صدا" ست صدایی مستقل و گریزان از هر " لوث" و به خود دروغ گفتنی. این صدا در مرزهای جمهوری اسلامی چه در داخل مرزهای ایران چه در همین خاک لس آنجلس؛ امکان بیان نخواهد یافت. رسانه ای ملی بایست و تلاشی مایه گذاشته از این افراد مستقل ملی.
صدایی که: از همین اوج ریاکاری فریاد نه مذاکره؛ نه شعار دموکراسی با جماعت قتال پیشه نمی دهد. صدایی که از " بازی قدرت میان روسیه و انگلستان و آمریکا" خسته گشته و به اینان می گوید: آقایان: جمهوری اسلامی نتیجه سیاست غلط شما بوده و دلالان داخلی. اگر گورباچف با صدای ریگان دیوار را فرو آورد؛ همان جنگ سرد میدان بازی اش افغانستان و ایران گشت. در یکی "طالبان" ساختید در یکی " اسلام ناب محمدی" همه و همه بر ضرر مردم و حربه ای که به زهری تبدیل شد " خوره دنیا".
اگر یکصد سال پیش انگلستان و روسیه عملا کنترل سرزمین ایران را بین خود تقسیم کرده بودند؛ امروز هم این بلا در وجود خود " جمهوری اسلامی" مجسم مجسم گشته است.
اگر " دموکراسی" شده شعاری برای اعتبار بخشی ؛ اگر آمریکا با این شعار به میدان آمد فورا روسیه جایزه دار قلم اش! می گردد و انگلیس دکترای حقوق آنهم البته " افتخاری" به جانی خاتمی می دهد. و وزارت خارجه آمریکا هم منبر همان جماعت می شود البته با لعابکی " جوان! فریب و جوان پسند" اش.
اگر در داووس بر تجارت جهانی مذاکرات می گذرد سهم مردم ایران به کف زدنی بر " ولخرجی" البته حاتم طایی بخشی نخ رقصانی می شود که انوشه انصاری را به روسیه می برد و به فضا! البته یادمان باشد" توریست فضایی" پانزده میلیون دلاری ناقابل تا مبادا در میان این دلال بازی ها بر سهم مالی مبادله گشته این سه بازیگر خدشه ای وارد گردد.
بیچاره؛ بیچاره " وطن" که بدست مدعیان وطنی میدان " باج گیری" جماعت گشته. نه تاریکی را قعری نیست.
این مشعل نجات ایران از اینجا روشن خواهد گشت تا همراه جان بلب رسیدگان داخل ایران دست اندازان به قدرتی که از آن مردم است را برچیند. قدرتی که از آن مردمی است که با فرهنگ و تاریخ خویش آشناست. بخرد مردمانی که هیچگاه قدرت حکومت و ایجاد نظام را نه هرگز ودیعه الهی نامیده اند نه با دلار و روبل و پوند و .. حساب اش کرده اند.
افغانستان را دیدی؛ عراق را نیز. شوری این سمت و بی نمکی آن دیگری را. علم شدن لویی جرگه و در آخر پس ااز سالها دوباره رو شدن ربانی ها را می بینی و تداوم صحنه جنگ سرد در خاک عراق را که چنان ناامنی را دامن زده که روزی صد بار مردن را به این ترس ارج نهی.آری اینها را می بینی و دم تکان دادن نوچه های در آب نمک خوابیده ایران فروش را. زمان زمان حضور و قد علم کردن در مقابل این همه است.
تو ؛ دوست من؛ می دانم که می دانی این انتخاب من است. برایم وجود و حضور انسانی که آزاده است و توانا به ویژه با تجربیات و درایتی که با آن می شناسم اش ؛ گنجینه ای است که کلید نجات را دارد. زمان را هدر ندهیم. این آتش را روشن نگاه می دارم زیراک راهم را در این سرمای ویرانگر نشان می دهد و یادگار بس گرانقدری است که ریشه در هزاره ها دارد. اهریمن در اوج قدرت نمایی است؛ بر ریایی که هر چه بر سرمان رفته از آن است بهم آییم که دیگر زمانی نیست.
سایه
پانزدهم فروردین
نه به تمامی این جماعت حاضر در این زمان
یک ، دو؛ سه... حرکتی نیست. همه چیز در سکون. سرمای کوهستان و کورسوی ستارگان نوری کم دارد. هنوز زمان بایست تا این ستارگان گرد هم آیند و کهکشانی از نور بر زمین سرد و تاریک ببارند.
انگار خشک زدگی حاکم است. حرکت . حرکتی بایست. اما کدام راه است در میان این همه بیراهه. صداهای نخراشیده بلند گشته ای بر سر همه بیراهه ها بلند است:. اگر درست گوش دهیم همه شان یک چیز می گویند و بس. دروغ به خود.
مثلا دسته ای می گویند؛ بودجه بگیریم و با طبل و دهل سوار خر دموکراسی شویم و بر پدر و مادر هر چه آزاده بوده و هست لعنت که سر بزیر نمی اندازند و دنبال کاسه لیسی نوکر مآبان نمی افتند.
می گویند: درهای مملکت را به نوچه های جمهوری اسلامی باز بگذاریم تا بیایند چپ و راست به دوام جمهوری اسلامی بپردازند.
سرسام گرفته ام. اوج لشکر کشی است و به همان بیرحمی هزارو چهارصد سال پیش شان. همه آویزان هر سوراخ دلالی ای در پی سواری گرفتن از مردمان در خفقان به زور نگاه داشته شده اند و تاختن بر مرز و بوم ایرانمان.
اینها را می بینی و همزمان بر نکبتی که در جریان است خشم آری خشم بر زندگی از این اهریمنان نیز خواهی آورد. از ریای بازجو احمدی نژاد و دست درازی به حریم ایران و ایرانی به نام البته تازیانه ؛ ببخشید " قانون" بگیر و ببند اسلامی شان؛ از آفتابه بدستان یا حجه الاسلامی البته " ان جو او" ساز سانسور چی مردم آزاری که بر چهره کریه اش لذتی از این آزار و به قتل رساندن " آزادگان" نقش بسته؛ از جماعت قدیم و جدید ابراهیم یزدی و عبادی ؛ از همه این همه نکبت؛ از این دمل ها که انگل وار به نابودی زندگی اقتاده اند بر اهریمن خشم ام را فرو می نشانم.
بایست حرکت کرد و بر اهریمن با مهر سکوت سر اطاعت را هیچگاه ننشاند. نگاه می کنم و جماعت پراکنده نیکان را می بینم؛ دلسرد دست درازی ها و جاسوسان در میانشان رها گشته. دلسرد از همه ضعف ها و بیراهه رفتن های ناشی از نقاب تعبد بر چشمان یارانشان نشسته. در این میان کورسوی ستارگان امید آینده روشن را دارد؛ اما کافی برای حرکت امروز نیست. تمام حس و حرکتم را به امید یافتن راه در نگاهی جستجو گر بهم می آورم. آری؛ حس زندگی را باز در پاهای سرما زده ام به یاد می آورم. به دنبال دل آگاه؛ به " آتشی ز کاروان بجا مانده" رهنمون می گردم. این آتش؛ این شراره؛ سخن پیر آگاهی است که دل در گرو نجات مملکت دارد. از میان همه ناامنی ها و خطرها به شعله همین عشق بایست که بگذرد. دوستان؛ گرانمایه دوستان؛ مبادا که ایران ویران شود؛ خانه را بدست کنامان و ددان داده ایم و گواه ادامه دست درازی اینان بر کودکانمان؛ بر تمامی میراث مان گشته ایم. در این خاکدونی تیره و سرد شرر حضور ایران دوستان واقعی و فریاد مردم را می بینم. نماد آتشی ز کاروان بجا مانده ؛ پاس اش می دارم و در دل می دانم ایران، هرگز نخواهد مرد . نیرویی بایست تا همه آشوب ها را به آرامش تبدیل کند. امروز؛ دیگر صورتک ها پس افتاده. ریا دامنش را چنان گسترانیده که ویرانی و فرو ریختن نظام جهان را به عینه می بینی. کانون: ایران است. و این آشوب اگر بدست افراد " ملی" ملی واقعی نه جماعت زیگزاک زن اهل مماشات با این و با آن؛ به آرامش نگردد دیگر هیچ. هیچ هیچ.
آغاز این حرکت؛ از میان تبعیدگشتگان بایست صورت پذیرد. حرکتی که فرصت طلبان منتظر فرصت به تاراج بخشیدن ایران و ایرانی را بر سر جایشان نشاند. نیرویی که جهان را به واقعیتی روشن رهنمون کند که چه مذاکره با جمهوری اسلامی چه حمله به خاک ایران هر دو یک نتیجه بیش نخواهد داشت و آن تداوم اهریمنان است و نابودی ایرانی آزاده و همانا به تبع آن نابودی جهان بدست همین به دلالی و صد چهرگی خو کردگان اهریمن.
افرادی بایست تا در میان همه این بیراهه ها در برابر هر مصالحه! و تضمین و دلالی مولد ابراهیم یزدی ها و چلپی ها بایستد.
این افراد ؛ افراد ملی؛ این بخردان حضور دارند. از جماعت حزب هوا کن و شعار بده " عفو جانیان" و تضمین ده این جماعت عرق شرم بر صورتشان نشسته و منتظر آری منتظر آن دم اند که کاسه همه این جماعت را یکجا بشکنند. این سمت حزب هوا می کنند آن جا از معلم و زنان استفاده می کنند و این میان صدای مردم هم بایست از " لابی " های آنان بگذرد و بس.
آنچه می خواهیم " صدا" ست صدایی مستقل و گریزان از هر " لوث" و به خود دروغ گفتنی. این صدا در مرزهای جمهوری اسلامی چه در داخل مرزهای ایران چه در همین خاک لس آنجلس؛ امکان بیان نخواهد یافت. رسانه ای ملی بایست و تلاشی مایه گذاشته از این افراد مستقل ملی.
صدایی که: از همین اوج ریاکاری فریاد نه مذاکره؛ نه شعار دموکراسی با جماعت قتال پیشه نمی دهد. صدایی که از " بازی قدرت میان روسیه و انگلستان و آمریکا" خسته گشته و به اینان می گوید: آقایان: جمهوری اسلامی نتیجه سیاست غلط شما بوده و دلالان داخلی. اگر گورباچف با صدای ریگان دیوار را فرو آورد؛ همان جنگ سرد میدان بازی اش افغانستان و ایران گشت. در یکی "طالبان" ساختید در یکی " اسلام ناب محمدی" همه و همه بر ضرر مردم و حربه ای که به زهری تبدیل شد " خوره دنیا".
اگر یکصد سال پیش انگلستان و روسیه عملا کنترل سرزمین ایران را بین خود تقسیم کرده بودند؛ امروز هم این بلا در وجود خود " جمهوری اسلامی" مجسم مجسم گشته است.
اگر " دموکراسی" شده شعاری برای اعتبار بخشی ؛ اگر آمریکا با این شعار به میدان آمد فورا روسیه جایزه دار قلم اش! می گردد و انگلیس دکترای حقوق آنهم البته " افتخاری" به جانی خاتمی می دهد. و وزارت خارجه آمریکا هم منبر همان جماعت می شود البته با لعابکی " جوان! فریب و جوان پسند" اش.
اگر در داووس بر تجارت جهانی مذاکرات می گذرد سهم مردم ایران به کف زدنی بر " ولخرجی" البته حاتم طایی بخشی نخ رقصانی می شود که انوشه انصاری را به روسیه می برد و به فضا! البته یادمان باشد" توریست فضایی" پانزده میلیون دلاری ناقابل تا مبادا در میان این دلال بازی ها بر سهم مالی مبادله گشته این سه بازیگر خدشه ای وارد گردد.
بیچاره؛ بیچاره " وطن" که بدست مدعیان وطنی میدان " باج گیری" جماعت گشته. نه تاریکی را قعری نیست.
این مشعل نجات ایران از اینجا روشن خواهد گشت تا همراه جان بلب رسیدگان داخل ایران دست اندازان به قدرتی که از آن مردم است را برچیند. قدرتی که از آن مردمی است که با فرهنگ و تاریخ خویش آشناست. بخرد مردمانی که هیچگاه قدرت حکومت و ایجاد نظام را نه هرگز ودیعه الهی نامیده اند نه با دلار و روبل و پوند و .. حساب اش کرده اند.
افغانستان را دیدی؛ عراق را نیز. شوری این سمت و بی نمکی آن دیگری را. علم شدن لویی جرگه و در آخر پس ااز سالها دوباره رو شدن ربانی ها را می بینی و تداوم صحنه جنگ سرد در خاک عراق را که چنان ناامنی را دامن زده که روزی صد بار مردن را به این ترس ارج نهی.آری اینها را می بینی و دم تکان دادن نوچه های در آب نمک خوابیده ایران فروش را. زمان زمان حضور و قد علم کردن در مقابل این همه است.
تو ؛ دوست من؛ می دانم که می دانی این انتخاب من است. برایم وجود و حضور انسانی که آزاده است و توانا به ویژه با تجربیات و درایتی که با آن می شناسم اش ؛ گنجینه ای است که کلید نجات را دارد. زمان را هدر ندهیم. این آتش را روشن نگاه می دارم زیراک راهم را در این سرمای ویرانگر نشان می دهد و یادگار بس گرانقدری است که ریشه در هزاره ها دارد. اهریمن در اوج قدرت نمایی است؛ بر ریایی که هر چه بر سرمان رفته از آن است بهم آییم که دیگر زمانی نیست.
سایه
پانزدهم فروردین
<< Home