Thursday

پيمان

به خودم نگاه مي كنم. تني زخم خورده از ستم. روحي شيفته آزادي و شادماني. بيزار از تكرار نكبت. و آگاه از دستي كه ضربه زد. انگار هر دو روش به نتيجه اي يكسان رسيدند. چه آن كس كه در پي شناخت خويش در بن بست مشكلات روحي دست و پنجه نرم مي كند و چه آن ديگر كه با شادماني نهادش آشناست. هوايي تازه مي طلبد و شيفته مهر است. در سرزميني زاده گشت كه سالها خفقان به حكم دايره قسمت بار سنگين اش را دو چندان بر شانه هاي كوچكش نهاد. سالها نه بل دهه ها در جستجوي حق و داد. از روزگار كاوه اش بنگر تا دوره خيزش براي عدالت خانه اش. از ناوك مرد افكن تكفيرها بنگر تا تازيانه به روز گشته سانسور. به خودم نگاه مي كنم، مي خواهم ساده باشم. سنگيني سالها بيداد ديگر قفل و زنجير دلخوشك ها را برنمي تابد. مي بيني وجود يكي است. مي فهمي كه مرگ آدمي شاخ و دم ندارد. سكوت و شكست روح آزاده مرگ اوست. مي بيني بچه هاي روستاي سفيلان، خانواده كارگران خاتون آباد، رو به ساندويج ميكر و ويترين كريستال چيان همه و همه از درد بي ارزشي به فريادند. يكي بي آنكه بفهمد كدام دست گلبرگ زندگي اش را بريد ، ديگري با تلخي حقيقت در نكبت زار نامردمي و آن ديگر با بارها چنگ زدن به هر خوشي زود ممكن يك روزه. اين ميان گرد سفيدي نشسته بر سر به پاي پيران نيشخندي برت مي زند. مرگ جسماني و زندگي ملموس مرزشان برداشته مي شود. نگاهت مي كنند. هر يك با شرري. آن كه رسته از بار اين دو روز نكبت تلف زمان، با بي كارگيش. با نشان دادن عرفان آب بر آتش ريز نابجايش. در لاك فراموشي مي خزد. و آن ديگري با لبخندي و مهري در چشمان مي گويد از جا و مكان رستي آنجات مبارك باد. گام را آغاز نموده اي. با نگاه به خودت. و در اين زمان، بايست گام را برداشت. تا دست دراز اين جنايتكاران به آزادي و راستي را كوتاه كرد. گامي كه هر آن كه فضا لبريز از قاپ پلو گردانان گشته و ساحل امن نشستگان دل به سودي خوش نموده مي گردد، ناي برداشتنش را روز به روز كمتر در خود حس مي كني. تا به خودت آيي. بداني زمان چهره ها دارد. و با سپري شدن آن اگر فرياد داد را سر نداده باشي با ريايي به خودت و فراموش كردن وجودت در مقابل همين زمان باخته اي. زخمهاي تازيانه را گواه بوده اي. فرخ روي پارسا و كشتارگاههاي انقلاب اسلامي شان را ، سالهاي جنگ و به كشتن دادن برومندان سرزمينت را، دسته دسته به جوخه هاي اعدام سپردن نونهالان را به گناه چون و چرا، سالها دزدي و غارت را، فتواي ارتداد شان و كشتار آزادانديشان را، و اين ميان آخ كه نامردمان سودجو را ، شناگران ماهر آب نديده اي و گسيل گشتن " سازگارا" به خاك سرزميني كه پناه بسياري از قربانيان اسلام پرست قدرت مدار گشته است. داستان عقاب و شير و پاس آزادي و انسان را باز مي خواني. و مي ماني اينها دارند چه گرد و خاكي بر روي يخ راه مي اندازند. مي داني فرياد مردم، مردم درد آشنا با اين جماعت بازيگر تشنه قدرت ، هرگز يك نبوده است. ياري سالخوردگان تنشه بازي" سياست" را مي بيني بي آنكه نامي خوش و كارنامه اي خوشتر از ايشان بجويي. كافي است آدمي فرياد برآرد اينان به انتظار صدور اعلاميه و لشكر تكراري امضايشان وكيل و وصي و دايه مهربانتر ازمادر برايت مي شوند. مي گويي بيزاراز اين همه نيرنگ، "مردم" راه خود را پيدا مي كنند و دست درازان را از يك قوم مي نگرند و از اين قوم بيزار. در هر لباسي كه به نمايش بگذارند. فريادم، ايجاد دادگاه ويژه براي جنايات و شكست انسان است به دست دولت جمهوري اسلامي. آنگاه مي بيني به خاتمي، وزير سانسور حلقه به گوش اين جنايات، نماينده گفتگوي تمدنها مي گويند! مي گويي نتيجه بيست و هفت سال اين حكومت آدمكي بهتر از احمدي نژاد نمي تواند باشد، آنگاه در سازمان ملل متحد صدايش را مي شنوند. مي گويي لايه لايه هاي داربست صفتان در خدمت قدرت را بشناسيم، رخنه كردگان در ميان امضاها را به هوش باشيم و سر بزنگاه به صحنه آوردنشان را. و مي داني اين ستم را تاب سكوت ديگر نيست. خيزش مردم، نه در شهرهاي مرزي بل در سرتاسر جهان، انجام شدني است. براي انداختن بناي ستم، مردم را مي شناسي. ليك برايت در مقابل منتظران فرصت چنگ اندازي به قدرت مي تراشند. آقايان و خانمهاي فراخوان رفراندوم دهنده، كار اشتباه شما، وكيل و وصي گشتن از سوي مردم بود. آقايان صاحب احزاب ، زمان زمان علم بالا آوردن نيست. يادمان باشد، هدف وسيله را توجيه نمي كند. اگر هدف تغيير نام سيستم است، خوب اين هم وسيله اش. اما اگر خواهان " تغيير و پايان بيداد " هستيم، مردم حرف اول و آخر را مي زنند. نيازي به زير علم حزب خزيدن نيست. اگر خواهان همراهي هستيم،همدلي چاره كار است. اگر نمي توانيد درد مردم را ببينيد، سخنم با شماست: شما احزاب، گروهها، امضا كنندگان، بگذاريد " مردم" راه خودشان را پيدا كنند. اگر خيري از شما مي رسد با نوشتن و آگاهي دادن است، تا از هر خيزشي و فريادي استفاده به سود خويش كردن. اينكه اين گروه را شاهد مي آورم، نظري است به تمامي به اصطلاح احزاب. همگي زماني كارآيي داريد كه چرخ مملكت به جريان افتاده باشد. و اگر مشكل، معامله و تامين اعتباري است، كه حكايت بر زمين ات مي زند نادان دوست خواهد بود و بس. و به جاي هموار كردن حركت، سد راه مردم خواهيد بود. و مردم نيز، انتخاب راه با خود دارند. يا با دلسردي و افسوس ، چه آن با تجربه جريان جنگل قايم و آمل ديده، چه آن ميانسال در پي نگاه داشتن سرپناهكي هر چند دو روزه به اميد امنيت فرزند، چه آن جوان كه دل خوشي اش را نمي يابد، به خود بازگرديم. و سادگي اين نفس. و بدانيم نه سواري مي دهيم و نه سوار مي شويم. نه يكباره بتا قهرمان سازي يك آنه دچار فراموشي و مرگ خود مي شويم، و نه با اين همه تراشيدن مانع از راه خود باز مي ايستيم. مي دانيم " جمهوري اسلامي" چيست. و آن را تنها و تنها در وجود يك نفر خلاصه نكرده تا با مرگ يك شبه او نيز شعار "خورشيد تابان دموكراسي" را به خوردمان دهند...كار دغل آن چنان بالا گرفته كه ديگر كلمات هيچ پناهي ندارند. از قهرمان بگير تا اين پسوند و پيشوند " ملي"... آخ كه مرا سنگ و خاك بي روح آزادي و آزادگي پشيزي ارزش ندارد. و اگر پيماني است، پيماني است كه هر يك ما با خود مي بنديم. دادگاه جهاني ويژه به پشتياني دولتها صورت خواهد گرفت. و خيزش مردم ايران نيز با حمايت دولتي كه به آزادي و انسان مي انديشد. و اين هر دو بايست پيش از هر اقدام نظامي يا طرح آفتابه لگن بدستان قدرت پرست درگير با سالها جنايت اين سيستم صورت پذيرد. دنياي با تمدن آشنا، مي داند كه توسعه و صلح در آن منطقه نخواهد بود، اگر جانيان بر قدرت دست انداخته بري از محاكمه اي ، هر روز به شيوه اي بقا حاصل كنند. آدمي زخم خورده از بيداد نيز، دو راه بيش ندارد، يا پذيراي ستم گشتن يا پايه ستم را درهم شكستن. اين ميان حساب جماعت دلال صفت سفسطه گردر پناه گروهي در حكومت خزيده، كه دو دستي نگران تشت از بام سرنگون شدن سيستم است كه مبادا بر زمين خورد، و بشكند، خوش رقصي خودشان را مي كنند. ما، مردم، با چندين و چند شكل ستم بايست كه در جنگ باشيم. پيماني با خود بسته ام و آرام نخواهم گرفت. پاييز اين سال، پايان اينان خواهد بود. سايه شهريورهشتاد و چهار