خانه
ساعاتي است كه شاهد رويا پردازي مشاور البته صد البته " فرهنگي" جنابي البته صد البته " رياست جمهور" بر صفحات هستم. و به سخره
گرفتن هر آنچه خواسته است. البته كه ايشان حد آزادي البته صد البته " اسلامي" خويش را در سانت سانت مانتو پيدا مي كند و طبل و دهل البته صد البته عنوان " پاپ" بر آن نهاده شده، اما دلم نيامد در مقابل اين ادعا زبان در كام كشم و نگويم كه:
مي خواهم در خانه ام باشم. خانه اي كه شما ويرانش كرده ايد. خانه اي كه پدرم را در آن كشتيد. خانه اي كه حق دو روز حيات را به ثمن سكوت معامله گر گشته ايد. خانه اي كه نعلين پوشان تازيانه به جاي قلب رستگانش، روزي با داس و چكش شعار مي دهند و روزي با حق بشر اسلامي اش. خانه اي كه بر آن قرنهاست تاخته ايد. خانه اي كه به جاي نيروي خرد و راستي، تقيه و درنده خويي را باب روزش نموده ايد. خانه ام، خانه ويرانم.
مي خواهم در خانه ام باشم، بگويم، بنويسم، روزگار رفته را با همدردان تقسيم نمايم. مي خواهم در خانه ام باشم و دست دراز قوم متجاوز به فرهنگم را كوتاه كنم. در خانه ام باشم و تازيانه و شمشير اعرابي ايران ستيز را درهم شكنم. در خانه ام باشم و رياي ورآمده شيخ صنعان را سخره خاص و عام كنم. مي خواهم سردرگمي قوم مرتد تراش بابي دهري فغان را با تار و پودم حس كنم.
مي خواهم در خانه ام باشم. همان خانه اي كه طنز نويس اش پيام آور ولي فقيه مرتد تراشش مي شود، و هنرمندش به جاي پاس هنر به دريوزگي جنايتكار غاصب مي پردازد.
خانه اي كه مجال نفس كشيدن را در نيام تحكيم نانظام خاموش كرد ه ايد. خانه اي كه با همه توان به مرگ جوانانش دل بسته ايد.
مي خواهم در خانه ام باشم و بيچاره اسفندياراني را ديگر نبينم كه جان آزادگان را با ضربات شي مشكوك يا شياف مجبور به گرفتن شدند. بيچارگان مغز خوردگاني كه برده بت اعظم هستند و غلام حلقه به گوشش. مي خواهم اين الگو را كه پاسداري يك شبه پلكان را طي مي كند، آخوندي يك شبه ولي فقيه مي شود، دزداني كه " حق مردم" را غصب مي كنند و با نهايت ابلهي طبل تو خالي شعار مي دهند و بر ما حاكم مي شوند را در هم شكنم. من جوان راهم را پيدا مي كنم و چنان تومار جنايتتان را بر سرتان خورد كه ديگر در آن سرزمين علف هرز اين دست درازي نرويد.
مي خواهم در خانه ام باشم، با فرياد آزادي و پاس رقم جلادان در غصب نام نهاد و سازمان خزيده را بيرون كنم.
آري در سرزميني كه پيرزنش عمامه اكبر را بر سرش خورد مي كند ديگر مجال خود نمايي دست درازان به قدرت مردم نيست.
مي خواهم در خانه ام باشم. خانه اي كه ديگر ضحاك مار به دوشي، آدم خواران حلقه به گوشي پرورده نگردد.
جناب مشاور، خان الواني كه نشاني اش را دادي، نكبت و فقري است كه : بوي بد رفته از آن تا ره دور.گندي است كه نشستن بر سرش و خوردنش تو را ارزاني.
خانه ام اوج فلك است.
سايه
هفتم روز از تير ماه
<< Home