هنگام
هنگام
بگذاريد سخنم را با بيان صحنه حاضر از تاريخ مان آغاز نمايم. از كتاب " ضحاك ماردوش". و يك نكته كه يادمان باشد، فريدون " تويي"، " ماييم"، ما مردم ستم رسيده ايران. و دم زهرآگين بلاي سالها رخنه كرده در سرزمينمان، اگر دستش به سرعت كوتاه نشود، جهاني را آلوده خواهد كرد.
صحنه صحنه سرزميني ماتم زده است، در دست ضحاك جادوي زمان. ضحاكي كه دسته دسته موبدان زرخريد سخنوري به خدمت گمارده، و تا قطره آخر خون جوانان را مي مكد. و صحنه صحنه خيزش كاوه است. كاوه اي كه نام خويش را بر تومار عدالت پيشگي ضحاك ننهاده و چون كوه آهني بپا خاسته است:
"... كوه آهني كه به نظر ضحاك جادو آمد چيزي نمي تواند باشد جز تيغ انتقام ملتي ستم رسيده و بجان آمده. جز دشنه خشم و نفرت خونخواهان خاموشي گزيده. اكثريت خاموش ستم كش اكنون تبديل به انبار باروتي شده است ومنتظر جرقه اي. منتظر فرياد اعتراض و گلبانگ قيامي كه اوج گيرد و ضحاك جادو و همدستان بي فرهنگ مردم فريبش را از تخت شاهي و مسند قدرت فرو كشد.
…
كاوه هوس شاهي ندارد، مقصد و مقصودش نجات ايران است و ايرانيان. مقصدش احياي حيثيت پامال شده ايراني است و دفع ستم ضحاكي. از پناهگاه فريدون با خبر است. پيشاپيش جمعيت حركت مي كند و سيل خروشان جماعت همگام او . كاوه آهنگر مظهر نيروي كار مملكت، با فرياد رساي خويش ترجمان احساسات ملت است.
آهنگران ، اين نيروي متخصص و فعال مملكت، در اجراي فرمان فريدون كه همانا تهيه گرزه گاوسر است، لحظه اي درنگ روا نمي دارند. گرزه گاوسر، نمادي از اقتصاد مملكت.
زاهدان وارسته از آشوب اجتماع و پيوسته به ملكوت معنويت، با نيروي ايمان حامي " فريدون" در جنگ با ضحاك جادوگر است. ضحاك، جادوگر است و با افسون جادويي اش خلقي را فريفته و به فرمان خويش آورده.
...و ما تا طلوع فرخنده بامداد قيام و انتقام فرصتي داريم كه برگرديم و با نگاهي بدانچه گذشت مقدمه سازان نجات ايران را بشناسيم: گاو برمايه اي كه شير گوارايش را به عنوان جوهر فرهنگ و تمدن ايراني در كام جان فريدون ريخته است؛
مرزبان مهرباني كه نماينده دهقانان آزاده و نژاده ايراني است؛
پير صافي ضمير كوه نشيني كه مظهر عشاير طبيعت پسند كشور است؛
و كاوه آهنگري كه طبع جسور و بازوي پر توانش نشانه اي از طبقه كارگر است؛
و آهنگران هنرمندي كه با ساختن گرز گاوسار نيروي كوبنده تخصص خود را در اختيار فريدون مي نهند؛
... و سرانجام بالاتر و والاتر از اين همه، فرانك، مظهر نيروي سازنده فراوان تاثير زنان مملكت، شيرزني مقاوم و خردمند و فداكار كه منع و رضايش گواه خردمندي است و ايثار.
خوابگزاري كه از قيام فريدون آگاهي مي دهد، مرگ پدر فريدون و كشته شدن گاو برمايه را با فعل مضارع پيش گويي مي كند، اما اين مضارعي است كه ريشه در گذشته دارد. مقدمات اين دو فاجعه در سالهاي گذشته، در دوران وحشت خيز سلطه ضحاكي بنحوي فراهم شده است كه نتيجه اش در آينده ناگزير است، و مضارعش محقق الوقوع.
كشتار جوانان صاحب مغز، سلب امنيت و آسايش رعيت، مسلط كردن ديوان بدكاره لبريز از كين و نفرت بر جان و مال مردم، نتيجه مسلم و اجتناب ناپذيرش درهم ريختن كارها و تباهي اقتصاد مملكت است. ..
در دياري كه هنر خوار شد جادويي ارجمند، در دياري كه به يك اشاره جلاد سر از تن آزادگان فرو مي ريزد و زبان ها از حلقوم حق گويان بيرون كشيده مي شود، در دياري كه آدميزادگان صاحب شخصيت يا آواره اند يا در قعر گور آرميده، چونين سرزمين نفرين شده نكبت زده اي، جولانگاه فرومايگان و چاپلوسان مي شود.
آنجا كه پستي و رذالت مايه ترقي باشد ملت هويت تاريخي خود را مي بازد و ملت هويت باخته چون كودكي پدر كشته است كه پيوند خود را با گذشته و افتخارات گذشته از دست داده و تكيه گاه فعلي خود را نيز.فريدوني كه سايه آبتين را از سرش واگرفته اند. و درين صورت فريدون يك نفر نيست، فريدون يك ملت است."
يادمان باشد، نه فريدون و نه همراهانش از جمله جوانان سر سوداي خويش گرفته نيستند. " او" از آناني نيست كه در دسته هاي دويست نفري، با گاو و گوسفندشان از شهر و شهريان بريده اند، اينان سيل بلا نخواهند شد تا به كاخ ضحاك سرازير شوند. جماعت در پي حشم و غنم افتاده به فكر خونخواهي برادران بي گناه خود نيستند.
ايران دوستان، اين است نيرو و توان مقدمه سازان نجات ايران. اين ناجيان جز شيفتگان فرهنگ ايران، كارگران جسور،ومهربان آدميزادگان باخرد نمي باشند.
هنگام را ارج نهيم. اگر مي گوييم " نكبت بس" و هر لحظه اين مبارزه را ارج نهاده ايم، زمان را دريابيم. پيش از آنكه سر ما بر سر سنگ كوبد خصم، ما بكوبيم سرش را بر سنگ.
هنگام هنگام گرد آمدن است و ضرباهنگ مبارزه را سريعتر نمودن . بر ماست تا جادوي ضحاك را درهم كوبيم تا نگذاريم ناجي نماياني تشنه به قدرت و دست درازان به حقوق مردم به خود نمايي پردازند.
زمان زمان خيزش است و برانداختن ديو جادوي . و مهم: بدست فريدون هاي زمان. بدست خود ما.
به هم آييم.
سايه
هشتم تير
بگذاريد سخنم را با بيان صحنه حاضر از تاريخ مان آغاز نمايم. از كتاب " ضحاك ماردوش". و يك نكته كه يادمان باشد، فريدون " تويي"، " ماييم"، ما مردم ستم رسيده ايران. و دم زهرآگين بلاي سالها رخنه كرده در سرزمينمان، اگر دستش به سرعت كوتاه نشود، جهاني را آلوده خواهد كرد.
صحنه صحنه سرزميني ماتم زده است، در دست ضحاك جادوي زمان. ضحاكي كه دسته دسته موبدان زرخريد سخنوري به خدمت گمارده، و تا قطره آخر خون جوانان را مي مكد. و صحنه صحنه خيزش كاوه است. كاوه اي كه نام خويش را بر تومار عدالت پيشگي ضحاك ننهاده و چون كوه آهني بپا خاسته است:
"... كوه آهني كه به نظر ضحاك جادو آمد چيزي نمي تواند باشد جز تيغ انتقام ملتي ستم رسيده و بجان آمده. جز دشنه خشم و نفرت خونخواهان خاموشي گزيده. اكثريت خاموش ستم كش اكنون تبديل به انبار باروتي شده است ومنتظر جرقه اي. منتظر فرياد اعتراض و گلبانگ قيامي كه اوج گيرد و ضحاك جادو و همدستان بي فرهنگ مردم فريبش را از تخت شاهي و مسند قدرت فرو كشد.
…
كاوه هوس شاهي ندارد، مقصد و مقصودش نجات ايران است و ايرانيان. مقصدش احياي حيثيت پامال شده ايراني است و دفع ستم ضحاكي. از پناهگاه فريدون با خبر است. پيشاپيش جمعيت حركت مي كند و سيل خروشان جماعت همگام او . كاوه آهنگر مظهر نيروي كار مملكت، با فرياد رساي خويش ترجمان احساسات ملت است.
آهنگران ، اين نيروي متخصص و فعال مملكت، در اجراي فرمان فريدون كه همانا تهيه گرزه گاوسر است، لحظه اي درنگ روا نمي دارند. گرزه گاوسر، نمادي از اقتصاد مملكت.
زاهدان وارسته از آشوب اجتماع و پيوسته به ملكوت معنويت، با نيروي ايمان حامي " فريدون" در جنگ با ضحاك جادوگر است. ضحاك، جادوگر است و با افسون جادويي اش خلقي را فريفته و به فرمان خويش آورده.
...و ما تا طلوع فرخنده بامداد قيام و انتقام فرصتي داريم كه برگرديم و با نگاهي بدانچه گذشت مقدمه سازان نجات ايران را بشناسيم: گاو برمايه اي كه شير گوارايش را به عنوان جوهر فرهنگ و تمدن ايراني در كام جان فريدون ريخته است؛
مرزبان مهرباني كه نماينده دهقانان آزاده و نژاده ايراني است؛
پير صافي ضمير كوه نشيني كه مظهر عشاير طبيعت پسند كشور است؛
و كاوه آهنگري كه طبع جسور و بازوي پر توانش نشانه اي از طبقه كارگر است؛
و آهنگران هنرمندي كه با ساختن گرز گاوسار نيروي كوبنده تخصص خود را در اختيار فريدون مي نهند؛
... و سرانجام بالاتر و والاتر از اين همه، فرانك، مظهر نيروي سازنده فراوان تاثير زنان مملكت، شيرزني مقاوم و خردمند و فداكار كه منع و رضايش گواه خردمندي است و ايثار.
خوابگزاري كه از قيام فريدون آگاهي مي دهد، مرگ پدر فريدون و كشته شدن گاو برمايه را با فعل مضارع پيش گويي مي كند، اما اين مضارعي است كه ريشه در گذشته دارد. مقدمات اين دو فاجعه در سالهاي گذشته، در دوران وحشت خيز سلطه ضحاكي بنحوي فراهم شده است كه نتيجه اش در آينده ناگزير است، و مضارعش محقق الوقوع.
كشتار جوانان صاحب مغز، سلب امنيت و آسايش رعيت، مسلط كردن ديوان بدكاره لبريز از كين و نفرت بر جان و مال مردم، نتيجه مسلم و اجتناب ناپذيرش درهم ريختن كارها و تباهي اقتصاد مملكت است. ..
در دياري كه هنر خوار شد جادويي ارجمند، در دياري كه به يك اشاره جلاد سر از تن آزادگان فرو مي ريزد و زبان ها از حلقوم حق گويان بيرون كشيده مي شود، در دياري كه آدميزادگان صاحب شخصيت يا آواره اند يا در قعر گور آرميده، چونين سرزمين نفرين شده نكبت زده اي، جولانگاه فرومايگان و چاپلوسان مي شود.
آنجا كه پستي و رذالت مايه ترقي باشد ملت هويت تاريخي خود را مي بازد و ملت هويت باخته چون كودكي پدر كشته است كه پيوند خود را با گذشته و افتخارات گذشته از دست داده و تكيه گاه فعلي خود را نيز.فريدوني كه سايه آبتين را از سرش واگرفته اند. و درين صورت فريدون يك نفر نيست، فريدون يك ملت است."
يادمان باشد، نه فريدون و نه همراهانش از جمله جوانان سر سوداي خويش گرفته نيستند. " او" از آناني نيست كه در دسته هاي دويست نفري، با گاو و گوسفندشان از شهر و شهريان بريده اند، اينان سيل بلا نخواهند شد تا به كاخ ضحاك سرازير شوند. جماعت در پي حشم و غنم افتاده به فكر خونخواهي برادران بي گناه خود نيستند.
ايران دوستان، اين است نيرو و توان مقدمه سازان نجات ايران. اين ناجيان جز شيفتگان فرهنگ ايران، كارگران جسور،ومهربان آدميزادگان باخرد نمي باشند.
هنگام را ارج نهيم. اگر مي گوييم " نكبت بس" و هر لحظه اين مبارزه را ارج نهاده ايم، زمان را دريابيم. پيش از آنكه سر ما بر سر سنگ كوبد خصم، ما بكوبيم سرش را بر سنگ.
هنگام هنگام گرد آمدن است و ضرباهنگ مبارزه را سريعتر نمودن . بر ماست تا جادوي ضحاك را درهم كوبيم تا نگذاريم ناجي نماياني تشنه به قدرت و دست درازان به حقوق مردم به خود نمايي پردازند.
زمان زمان خيزش است و برانداختن ديو جادوي . و مهم: بدست فريدون هاي زمان. بدست خود ما.
به هم آييم.
سايه
هشتم تير
<< Home