Monday

حقِ من

حقِ من

ساعتها ست كه در گوشم تكرار گفته ها از بلندگوهاي مختلف پيچيده مي شود. همه در مورد آنچ است كه مي گويند انتخابات در جمهوري اسلامي. نمي دانم چرا وقتي يكبار اين تكرار مطالب را مي شنوم مي خواهم گوشه ساكتي پيدا كنم و سوال كنم موضوع چيست؟

ديروز تلفني بود از راديو صداي آمريكا براي مصاحبه، و خوشبختانه زماني كه با خودم تنها شوم و پي به اين سردرگمي ببرم. ديدم صحبتي انجام نخواهم داد مگر پاسخ خودم را پيدا كنم. خوشبختانه به حدي صداها فراوان است و هر يك به زباني از هر چه به نام انتخابات سعي در جا انداختن دارند ، مي نالد كه خود اميدي است به درك اين نكبت كه بيست و شش سال بر ما روايش كرده اند.

خوشحالم از اين نكته كه اگر من و تو در خانه امان بنشينيم خود اين امر بالاترين رايي است كه به " نفي" اين سيستم داده ايم. اين را روزنه نجاتي يافته ام، چون خبر از توانايي و آگاهي دارد.

اما سردرگمي اي كه دچارش بودم هزار و يك سووالي بود كه پاسخ به هر يك اش " بازيگري" آشكار ولي در امان از تيررس افكار ما، را برايم آشكار مي نمود.

اينكه: راستي آقاي رفسنجاني كه بود؟ سازمان اطلاعات آمريكا و دولت آمريكا چه اطلاعاتي از ايشان دارد كه ما غافل هستيم؟ چرا شخصي است كه رياست دو دوره اول مجلس شوراي اسلامي را بدو مي دهند، آن هم زماني كه دعاوي مالي رقم خورده مي شود ؟ راستي ماجراي گروگانگيري سفارت آمريكا در تهران از كجا آب خورده شد؟ چطور پايان گرفت؟ و چرا ابتكارها به پست وزارت رسيدند؟ راستي روش برخورد با سيستمي كه دادگاه هاي انقلاب به راه انداخته، سفارت را اشغال مي كند، اين است كه حتي بر سر دعاوي مالي افرادي با دو تابعيبت به داوري الجزيره اكتفا نمود؟ راستي ماجراي جنگ هشت ساله چه بود؟ ما كه بلاي جنگ را ديديم نه كتابي نه سندي در ايران نيافتيم كه چه شد كه هشت سال مي بايست طول مي كشيد و در آخر كار با زدن يك هواپيماي مسافري به همين راحتي به پايان مي رسيد؟ راستي وقتي به روح خدايشان جام زهر داده مي شود، چطور است كه به سيستم خون آشامش خورانده نمي شود؟ راستي اصلا چرا اين جماعت از آمريكا برگشته اي چون يزدي و چمران هريك آ ن هم "مثلا" در راهي متفاوت، بازيگر يك پرده آشكارتر صحنه مي شوند؟ راستي اصلا چرا اين جماعت غاصبان آن هم با عنوان"انقلابي" پيدايشان گشت؟ از كجا آمدند؟ راستي مگر نه اين است كه مترسك "ولي فقيه" را از ما بهترون تراشيدند؛ كدوم از ما بهترون؟ راستي مگر اين دو سال پيش نبود كه رفسنجاني گفت رفراندوم مذاكره با آمريكا بگذاريم، و چند ماه نگذشت كه فراخوان رفراندوم كذا در آمد؟ راستي اين مصلحت " نظام" مصلحت كه است؟ از كجا دستور مي گيرد؟

مي دانيد: نكته اينجاست، من كه سي و هفت زمستاني برم گذرانديد، كدام بار دستي در آمدن يا رفتن اين وقايع داشته ام؟سياه را سفيد كرديد، كبك را رنگ مي كنيد و مي گوييد "بلبل " است بعد هم فوج فوج لشكر حزب الله، كه مانده ام از كجا آورده ايد، رانديد و حاكم گشتيد، حالا هم مي خواهيد به " صوت" اين بلبل نما و بلبل گويان بپونديم كه كدام " نت" را خارج از دستگاه مي خواند! نه، سوال من به حد يك در خانه نشستن درهفت روز ديگر بسنده نمي شود. چون نگران ديگر بلبل نماياناني هستم كه همين شيوه را با اسم ديگري ادامه خواهند داد.

نكند ماجراي اين انقلاب پنجاه و هفت كه عينا ماجراي دعوت سازگارا "ها" به آمريكا بود. و اين بار نيز من ايراني اصلا اين سازگارا را "نمي خواهم" زير هر عبايي كه بر دوشش بياندازيد. خسته ام از اين همه بازي.

يادم مي آيد روزنامه اطلاعات دهه بيست را كه دوباره چاپش كرده بودند، هنوز آن صفحه در جلوي چشمان خشك زده ام هست: عكس به تبعيد فرستادن رضا شاه. او را كه برد؟ چرا برد؟ اين خستگي و بغض كهنه است. اينكه جماعت فكر كرده اند يا ما عقلمان نمي رسد يا آنها بهتر مهره ها را مي چينند، بر مي دارند يا رنگ شده اش را مي چسبانند.

امروز مي گويم، به عنوان يك زن ايراني مي گويم، به عنوان يك جوان ايراني مي گويم، دست شما كوتاه از اينگونه تصميم گيري ها. شما در قدم اول جواب مرا بدهيد: كه اين آقاي رفسنجاني كي است؟ و به جاي سريع جاي گزين كردن گروهي به عنوان "جايگزين" همين خرابكاري بيست و شش ساله را زحمتي كشيده همين نقش همين يك مهره را بگوييد. باقي را خود مي دانيم. سر وته طيفي كه وقتي نخ چرخانشان معلوم شد عينا عروسك هاي خيمه شب بازي چون چوب بر هم مي افتند.

اگر سالها اين سيستم راند كه امت مسلمان، و امروز ملت ايران! را " راس" نگاه كند، امروز بغض فرياد سالها را بر سرتان مي كوبم كه معركه گيري تان تمام.

راي من، سرآغازش از لخت و عيان نشان دادن اين جماعت چشمه مي گيرد، و با وارون كردن كل بساط معركه گيري بيست و شش سال؟ نه! پيشتر از آن ، مسيرش را پيدا مي كند. دغلبازاني كه مردم را با سالوس و ريا، در جهل نگاه داشته اند. آرمان من، تغيير اين است. شكستن ديوار خاموشي و جهلي كه چون سنگ قبر سنگيني اش را حس مي كنم. ديگر نه بازي ام دهيد نه در بازي اتان شركتي. آن از آن همان كوته بيناني كه هفته هاست مشغول دويدن در " لابي" ها مشغولند. غافل از يك نكته واقعي:

اينكه "نبض بيداري" جايي ديگر در حال زدن است. گوش كنيد، كمي از اين جنجالها و گرد و خاك كردن روي يخ كوتاه بياييد، شما هم فرياد اين نبض را مي شنويد: آزادي. و تا پايان راهم عاشقانه با اين نبض مي خواهم كه باشم.

سايه سعيدي سيرجاني
هيجده خرداد