Sunday

" شركت در انتخابات يعني معاونت در جنايت"

" شركت در انتخابات يعني معاونت در جنايت"

جهانيان:

بر سيستمي قاتل فرجامي جز مرگ نمي خواهم. و مي گويم: جاي جنايتكاران ، جز دادگاه و محكمه اي درخور جناياتشان نمي باشد.

دست سيستم جمهوري اسلامي را ، از نظريه پردازان تا بازيگرانش، از ايران و ايراني كوتاه مي خواهيم.

چادركشان نام بر خود نهاده " اصلاحا ت" را خاسته از درون سيستم مي شناسم، و حقه بازاني تشنه قدرت كه با لباسي تازه جنايت را تداوم بخشيدند.

و شركت در " انتخابات " را " معاونت در جرم و جنايت" اين سيستم مي دانيم.

اما سخنم با جوانان است، و اينكه در مقابل چه سراب سيل نمايي ايستاده ايم. ماجرا در اين چند روز به هيجان خيزي البته "معتدل" باب طبع سسياست گذاران مبدل گشته.
روز اول با بيانيه اي مسالمت آميز به منظور احقاق حقوق بشر و آزادي زنداني سياسي، علم اعتصاب غذا را برداشتند.
نه آن بي نامان و زير ضربات تازيانه از بين رفته، يا در گوشه خياباني صورتش را به سنگ سپردند، يا آن مفقود گشته شدگاني كه نامي از ايشان نيست.
ساعاتي نگذشت كه اكبر گنجي خواست به زندان برگردد و تا دم مرگ به اعتصاب غذا رو آورد. همزمان نيز ناصر زرافشان بيانيه ماراتن اعتصاب غذا را منتشر نمود و اين ميان افراد خوش قلب انسان دوست، تنها به منظور رساندن اوج نفرت خويش از زندان و زندان بان موج موج احساسشان نزديك به بدل گشتن به خشم سالها خاموش نگاه داشته مي گشت كه جماعت برنامه ريز دستشان رو شد.

دوستان، اين سنگ دلي نيست اگر بوي زننده ريا را از در و ديوار مي شنوي. ظلم به مورچه اي را نيز تحمل نخواهم آورد. اما اين ساعات آشكارا نكبت " رهبر تراشي" را حس مي كنم. جماعت منكوب گشته اند. در اين آشفته بازار بيداد، به جاي ديدن در و كوبيدن و گشودنش درگير ريايي مخالف سوز مي گردند.

عجيب اين خطوط شعر " شيخ ريا" در گوش جانم طنين مي اندازد كه:
خبر كشف حجه الاسلام
منتشر گشت در ميان عوام
كور و كرها و آسمان جل ها
عقل در گوش خفتگان، خل ها
اشك شوق از دو ديده بگشادند
همه جا بانگ الصلا دادند...

اين را به خودم مي گويم، و اشتباه نشود. مي دانم عاقل سياست باز را كه در اين بزنگاه در پي ايجاد قيام، البته از نوع " كنترل" شده اش در پي راندن خر مراد است بي آنكه سياه از سپيد مشخص گردد، يا در بطن وقايع من مردم گامي زده باشم.

مي گويي، صريح حرفت را بزن. مي گويم، برايم اين يك سال خيلي افراد و شيوه كارشان مشخص گشتند، مي گويي تو كه گريزاني از تفتيش عقايد ، بگذار هر كس كار خودش را بكند. مي گويم، نه به منظور جستجو در افكارشان بل در نگاه به اعمالشان مات مي مانم ريشه مشكلات ما در كجاست. ببينيد، در اينكه به آقاي زرافشان ظلم شده است ، ابدا ترديدي ندارم و تا همين چند ماه پيش نيز هر كاري از دست و توانم بر مي آمد براي رساندن پيام آزادي او وظيفه خويش مي دانستم، اما وقتي آن نامه و كوبيدن چند زنداني سياسي جوان رقم زده شد، ترديد برم داشت. در آغاز در مقام دفاع از آگاه مردي كه امكان ندارد از قلمش چنين كلامي منتشر گردد. چه او اگر آزادي در نوشتن چنين مطالبي مي داشت ، فورا از آنچه مي داند و بايست كه آگاهمان گرداند پرده بر مي داشت. بگذريم، چند هفته اي گذشت و سر و كله اين فراخوان به رفراندوم آن هم در اوج گيري صداها به " محاكمه جانيان" در ايران و جهان. بگذريم از حيرت چنين ترفندي و هدايت مسير خواسته محاكمه اين سيستم به تغييركي اصلاحي در قانون اساسي اش. از اين گذشتيم، اما در اين ميان نامه پشت نامه از آقاي زرافشان در تارنماهاي رابط حكومت درآمد، كه باب گفتگو را بر اين طرح رفراندوم باز كنيم. و من خواننده و بيننده اين خطوط، انگشت حيرت بر لب كه عجب، مي گويند ايشان به دليل دانستن مطالبي از جريان قتلهاي سياسي فاز قبل از اصلاحات! مطلع بوده است و به اين دليل در زندان است، چه شده كه به جاي نشان دادن دست اين بازيگران در زير چتر اين فراخوان با آزادگي نامه مي فرستد و ...

تا به اين روز، كه چند روزي مانده به انتخابات، اعلام ماراتن مرگ مي كنند. و مي ماني اين سم " قهرمان تراشي" و " رهبر نهادي" كي پايان مي پذيرد. و مي مانم كه چرا يكباره هيجان زده مي شويم، و يادمان مي رود دفاع " اصل" دارد، و دفاع از رهبر تراشي همان بيراهه اي است كه نكبت ظل الله و روح الله را بر سرمان باريد.



ديگر گنجي و مانيفستش كه مي گويد: بر حركات مردم اعتمادي نيست، را بر خودش مي بخشيم، كه جناب بر حركات شما، خاستگاه شما، و روش شما ابدا اعتمادي نيست. همان به، كه دست شما بر ما آشكار است. و مشكل ما در اين فرد و آن فرد نيست، شما را سر وته يك " طيف "
مي بينيم كه تشنه نخ چرخاندن است. و بر خود سالهاست كه تلقين كرده " مردم" نمي فهمند. نشانت مي دهيم گرسنگي يعني چه، غارت يعني چه، سر به نيست كردن يعني چه، تحقير انسان يعني چه. تا بداني اين اهل راز و درد، شعارهاي تو خالي را ديگر خريدار نيستند.

سخنم با دوستان جوانم است و با بزرگان آزاده اي كه سالهاست در كنج خموشي خوش رقصي سر و ته زبان بازان را به نظاره نشسته اند. به
جواناني كه براي گذران زندگي مجبور به پيدا كردن كاري ناپيدا هستند، و اگر خوش شانسي اي آورده باشند در دفتري دولتي مشغول اند.
شركت در " راس شماري" سيستم جز توهين به خود و پوشاندن جنايات مدام بيست و شش سال چيزي نيست. به عزيزانم، به كرمانيان، به ملايريان، به تبريزيان، به خراسانيان، به اصفهانيان، به آبادانيان، شيرازيان، به سنندج، به آمل، به زاهدان بگوييم اين خود ما هستيم كه در ميدان بايست باشيم، و نابودي اين زالو را فرياد كشيم. نگذاريم ديگران سوار اين موج شوند، و مي دانم خود بهتر مي دانيم چه لحظه اي اين خروش را به هم رسانيم.

اين روزها، بازي سياست بازان ايراني، رهبر تراشي است. و مانده اند چرا من وتو رمق درگير شدن در اين بازي ها را ديگر نداريم. اما مي دانم سر بزنگاه از كوچكترين روزنه حركت خاسته از خود ما، چنان چرخ را بر سر اين جماعت بكوبيم كه ديگر اين عقب افتادگي توان خوردن روح و جان آدميزاده را نداشته باشد.
پاينده آزادگان ايران زمين
سايه سعيدي سيرجاني

بيست و سوم خرداد ماه هزار و سيصد و هشتاد و چهار